جلوی دوربین میشینم و جمله های اخرمو ظبط میکنم:خب میرم و وسایلمو جمع کنم تا سفرم رو شروع کنم امیدوارم بفهمم اینجا چه خبره.
دوربین رو خاموش میکنم و نوارارو توی جبعه کفش میزارم و با نوار چسب محکمش میکنم و میرم سراغ چمدونم توش هرچقدر جا داره لباس میزارم چند تا کنسرو و گاز پیکنیک راستش نمیدونم گاز رو واسه چی برداشتم اما به نظرم کار از محکم کاری عیب نمیکنه
تقریبا یه ماه از مرگ جولیا گذشته و من هرشب گریه میکنم به خاطرش
تو این یه ماه من کل شهر رو گشتم تا اثری از یه آدم زنده پیدا کنم ولی فقط جنازه پیدا کردم،هرچقدر بیشتر میگردم جنازه های بیشتری پیدا میکنم نمیدونم اون انفجار لعنتی چی بود که بدون هیچ خرابی ای فقط انسان هارو کشته. من چرا زندم؟کسه دیگه هم زندست؟اینا سوالایین که هر لحظه از خودم میپرسم
چمدون رو که جمع کردم میرم سمت نمایشگاه ماشین جف. پدرخونده مزخرفم که تنها کاری که میکرد به فاک دادن مامانم و شمردن پولاش بود در واقع بخوام روراست باشم خوشحالم که مرد.توی نمایشگاه ماشینش سوئیچ اون جیپی که همیشه آرزوم بود داشته باشمش رو بر میدارم و چَمدونم رو میزارم روی صندلی های پشت.راستش نمیدونم قراره کجا برم واسه همین جیپ بهترین گزینست
به سمت اسلحه فروشی دوست جف یعنی بِن میرم. میخوام یه اسلحه کوچیک بردارم تا اگه لازم شد استفاده کنم هرچند فکر نکنم به کارم بیاد ولی خب...
.
.
.
.
جلوی مغازم نمیدونم اگه در رو باز کنم با چی رو به رو میشم با این که تو این یه ماه به اندازه کل عمرم جنازه دیدم هربار با دیدن جنازه ها مخصوصا کسایی که میشناسم اضطراب میگیرم نفس عمیق میکشم و درو باز میکنم بوی گند جنازه همه جارو برداشته حالم بد میشه و کنار یه درخت بالا میارم از صبح هیچی نخورده بودم و الان نزدیکای غروبه
دستمال جلوی بینیم میگیرم و وارد مغازه میشم اولین اسلحه ای که به چشمم میخوره رو برمیدارم(یه کلت نسبتا کوچیک که توی جیب جا میشه)خوشبختانه به خاطر جف بلدم با اسلحه کار کنم دنبال بسته گلوله میگردم و چند بسته برمیدارم و برمیگردم تو ماشین
دیگه وقتشه شروع کنم این مسافرت کوفتی بیمقصدو
_____________________________________________بازم سلام
نینا صحبت میکنه
پارتا نسبتا کوتاهن ولی قراره بلند تر بشن
ووت و کامنت یادتون نره به دوستاتونم معرفی کنید
راستی ممکنه گیج بشید که قضیه چیه ولی مطمعن باشید که همه چی قراره توضیح داده بشهLove you all ❗