چهارمین نامه

547 170 31
                                    

٢١ دسامبر ٢٠١٣

خیلی وقت گذشته، سلام...

بهت گفته بودم اگه با همین شدت درس بخونم دانشگاه سئول قبول میشم. واقعا قبول شدم! البته تو هیچکدوم از اینا رو نمیدونی چون حتی سومین نامه هم برگشت خورد.
تو همه چیزو فراموش کردی، حقم داشتی؛ کی به یه رابطه ٧ روزه دل میبنده که تو دومیش باشی؟ اونم رابطه ای که حتی اسمی نداشت. لقب احمق ترین آدم کل کائنات شایسته ی کسی به جز من نیست!
منم سعی کردم فراموشت کنم و حتی تا همین هفته قبل فکر میکردم موفق شدم! چه خیال خامی....
هفته پیش اومده بودم سئول تا ثبت نام کنم و یه نگاهی به خوابگاه و دانشگاه بندازم. وقتی دانشگاهو دیدم رفتم بیرون تا یکم اطرافو بگردم و با محیط آشنا بشم. همینطور که داشتم به اطرافم نگاه میکردم چشمم به یه نفر خورد؛ شبیه تو بود. اول فکر کردم اشتباه کردم اما وقتی نزدیک تر شدم مطمئن شدم.
خودت بودی، موهات یکم روشن تر شده بود و به نظرم رسید یکم قد کشیدی؛ اما خودت بودی، اونجا وایساده بودی و داشتی به آسمون نگاه میکردی؛ اون موقعم همینجوری بودی یادته بهت گفتم «این سر به هوایی اخر سرتو به باد میده»؟
فکر میکردم فراموشت کردم اما چرا وقتی دیدمت قلبم داشت از سینه م بیرون میزد؟
میخواستم بیام نزدیکت، میخواستم اسمتو صدا کنم، میخواستم چشماتو وقتی به من نگاه میکردی ببینم، میخواستم صداتو بشنوم که با ذوق میگفتی «هیونگ»، اما تا یه قدم برداشتم یه پسر اومد کنارت و دستاشو از پهلو دور کمرت حلقه کرد و سرشو رو شونه ت گذاشت. تو هم بدون اینکه جا بخوری دستتو بلند کردی و موهاشو نوازش کردی و هردوتون خندیدید.
میخواستم قدم بردارم اما پاهام سست شد.
مگه فراموشت نکرده بودم پس چرا اون لحظه دلم میخواست بمیرم؟
یادم نیست، نمیدونم بعد از اون سرتو روی سرش گذاشتی یا بالای پیشونیشو بوسیدی یا با دست های گره خورده اونجا رو ترک کردین یا.... فقط یادمه با دیدن خنده ش لبخند میزدی؛ خنده قشنگی داشت، اما میدونی که خنده ی تو شادیِ دنیا رو با خودش داره؟
ولی فکر کنم خنده اون برای تو قشنگ ترین خنده دنیا بود.
به نظر یکم از تو کوچیک تر بود، حالا تو هم میفهمی داشتن یه پسر کوچولوی ارزشمند کنار خودت چه حسی داره؟
آره من فراموشت کرده بودم، اما آخرین تاری که امیدو تو دلم زنده نگه داشته بود همونجا، همون لحظه پاره شد.
یادم نیست چجوری برگشتم دانشگاه یا چجوری تا ترمینال رفتم یا اتوبوسی که سوار شدم چه رنگی بود یا وقتی رسیدم شب بود یا هنوز هوا روشن بود یا....
اما رنگ سیاهِ دنیامو خوب یادمه.
نمیدونم از اون روز تا الان خندیدم یا نه،
نمیدونم چیزی خوردم یا نه،
نمیدونم وسایلمو جمع کردم یا نه،
اما میدونم بیش تر از ١٠ بار چک کردم تا مطمئن شم سی دی آهنگ محبوبت که تا الان ٣ بار خراب شده و من دوباره و دوباره خریدمش، حتما توی چمدونم هست.

همه اینجا خوشحالن، منم باید خوشحال باشم اما چرا نمیتونم بخندم؟ چرا هروقت اسم سئولو میشنوم انگار قلبم هزار تیکه میشه و هر تیکه، هزار ذره؟
مردم میگن غم سردی، روی معصومیت چشمام سایه انداخته؛ و بعد میگن به خاطر خستگی و استرس درساست، میگن وقتی برم دانشگاه همه چی درست میشه. اما نمیدونن هربار از اونجا رد بشم، باید خم شم و تیکه های وجودمو از همونجایی که تو به لبخندِ یه نفر دیگه میخندیدی، جمع کنم....
حتما به نظر همه مسخره ست. عشق ٧ روزه ی ناکام یه پسر ١٨ ساله مگه چقدر میتونه واقعی باشه؟
اگه بهشون بگم، حتما میخندن و میگن همه ش خیالاته، به زودی همه ش از یادت میره.
یه سال گذشته پس چرا تیکه های قلب من هنوز به هم پیوند نخوردن؟ پس چرا هروقت لبخندتو به یاد میارم انقدر گریه میکنم که انگار میخوام تمام وجودمو با اشک بیرون بریزم؟
تو هم همینو میگی؟ حتما میگی. همونطور که خودت همه چیزو از یاد بردی....
اگه بگم دلم نمیخواد یادم بره، بهم میخندی، نه؟ میگن حماقتم حدی داره، اما انگار نه برای من!
آرزو میکنم هنوزم ازت بی خبر بودم، کاش سرمو برمیگردوندم و نگاهت نمیکردم، کاش اونجا نرفته بودم، کاش اون روز برای ثبت نام نمیرفتم، کاش قبول نمیشدم....
نمیخوام فراموش کنم، اگه اون ٧ روزو فراموش کنم انگار زندگیمو فراموش کردم؛ اگه تو رو فراموش کنم، انگار خودمو فراموش کردم.
کاش از بین تمام تصویرایی که ازت دارم، فقط تصویر لبخندت وقتی به خنده های اون نگاه میکردی از ذهنم محو میشد.
لعنت بهش، من حتی دلم نمیخواد اون لبخندو هم فراموش کنم....
الان حالت چطوره؟ عشق برات واقعی هست؟ الان از آینده ت مطمئنی؟ الان زندگیت منصفانه تره؟
امیدوارم که باشه....

دیگه بهتره تمومش کنم؛
خدانگهدار هان جیسونگ....






فرستنده: لی مینهو - گوم جین ری
گیرنده: هان جیسونگ - سئول

𝙳𝚘 𝚈𝚘𝚞 𝚃𝚑𝚒𝚗𝚔 𝚆𝚎'𝚕𝚕 𝙱𝚎 𝙸𝚗 𝙻𝚘𝚟𝚎?Where stories live. Discover now