Midnight kiss (سپ)

2.8K 220 78
                                    

خببب آیم بک. چطورین؟🥰

این بوک احتمالا سپ زیادتر داشته باشه چون باید واسه چنل هم ترجمه کنم دیگه یه جورایی سپ ناخواسته بیشتر میشه😂😂

کاپل: سپ
ژانر: زندگی روزمره، فلاف عز فاک😂، AU هری ‌پاتر
نوینسده: Ravenheart13

نویسنده رو میتونین تو Ao3 پیدا کنین‌.

🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄

یونگی از پشت تلفن با تعجب گفت‌. "واقعا میخوای واسه کریسمس بیام خونتون؟!"

هرچند خونه اش به شکل سخت گیرانه ای غیر ماگل بود، یونگی موفق شد یواشکی تلفنی به داخل اتاقش بیاره. نامه نوشتن باحال بود ولی اینکه بتونه حتی با وجود مایل ها فاصله صدای دوست پسرش رو بشنوه چیز خاصی بود.

"ها، معلومه دیگه." هوسوک خنده ریزی کرد. "جز تو کی رو ممکنه بخوام؟"

"آره، ولی…" به خانواده هوسو‌ک فکر کرد. یه بار تابستون بهشون سر زد، و اونا خانواده بزرگی بودن. هوسوک، مادر مجردش، پدر بزرگ و مادربزرگش و سه خواهر و برادر‌اش. تعطیلات تازه تموم شده بود ولی یونگی مطمئن بود مادرش هنوز خسته ست. میدونست مزاحم نیست، ولی نمیخواست اون زن بیچاره رو مجبور کنه بیش از حدی که مجبور بود کار کنه. "مادرت خیلی اذیت نمیشه؟"

"نگران نباش! خودش اصرار کرد بیای. اون خیلی دوستت داره."

"جدی؟"

"جدی."

"باشه، ولی مطمئن–"

"یونگی! من دعوتت کردم!"

"اوکی، اوکی. میرم از پدر مادرم میپرسم و بهت میگم."

یونگی قطع کرد و تلفن عتیقه رو زیر تختش، زیر ملافه های قدیمی و پرهای کثیف جغد پنهان کرد. پدر و مادرش همیشه راجب وضع اتاقش غر میزدن. اون درک نمیکرد چرا انقدر جو میدن– چرا باید جایی رو که فقط سه ماه از سال اونجاست تمیز کنه؟ تخت و میزش قابل استفاده بود و همینقدر واسش کافی بود.

دیوارهای اتاقش به خاطر آزمایش های شکست خورده اش با معجون ها که وقتی بچه بود انجام میداد پر از فرورفتگی جای سوختگی بودن. مادرش به شکل شلخته ای سعی کرد با بنر های قدیمی اسلیترینش که نسل به نسل بهشون رسیده بود اون مارک ها رو بپوشونه. بنر ها رنگ و رو رفته بودن و لبه هاشون خورده شده بود ولی مادرش عاشق این بنرای قدیمی بود. به نظر یونگی زشت بودن و اصلا بدرد دکوری نمیخوردن ولی به خاطر مادرش نگهشون میداشت. احتمالا اگه سعی میکرد از شرشون خلاص بشه مادرش حسابی دعوا راه بندازه.

قالیچه خزه رنگ اتاقش لک داشت، و میز و زمین پر از کتاب ها و ژورنال های قدیمی بود. یونگی تو بچگی دوستای زیادی نداشت، ولی بهشون نیازی نبود‌‌. اون کلمات، افکار، گربه پیر سیاه و جغدش رو داشت، و همین براش کافی بود.

وانشات بوک هوسوکWhere stories live. Discover now