Pretty with capital P ( جینهوپ)

2.4K 191 133
                                    

های های
خوبین همه؟
این یه وانشات کوچولوی ولی خیلی سوییته🤧❤
وت یادتون نره✨❤

کاپل: جینهوپ
ژانر: فلاف
نوینسده: Thatbangtanhoe

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

سئوکجین لبخند زنان با آهنگ شادی که از رادیو قدیمیش پخش میشه با صدایی آرومی همخوانی میکنه و دست هاش رو زیر آب گرم سینک میگیره. در حالی که با دقت مشغول تمیز کردن ناخن ها و پاک کردن خاک سیاه زیرشون میشه، ناخواسته حس رضایتی قلبش رو در بر میگیره. گل هاش دارن به خوبی شکوفا میشن و تعداد مشتری ها بعد از اینکه بالاخره بهار فرا رسید کم کم دوبرابر شدن و کارش حسابی رونق پیدا کرده.

همون لحظه که داره به زیر ناخن هاش نگاه میکنه و با خودش فکر میکنه به نظرش به قدر کافی تمیز شدن که مقدار نهایی مایع به دستش بزنه و با دقت شروع به مالششون کنه، زنگ کوچیک بخش اصلی مغازش به صدا در میاد و حضور مشتری جدیدی رو اعلام میکنه. لبخندش بزرگتر میشه و با لحن شیرینی میگه. "فقط چند لحظه." بعد شیر آب رو میبنده و دست هاش رو با حوله خشک میکنه. با قدم های سریع ولی محکم، در حالی که هنوز لبخند پذیرایی به لب داره به سمت پیشخوان حرکت میکنه و به قصد خوش آمد گویی مودبانه ای به مشتری جدید سرش رو بالا میاره.

به جای گفتن، "خوش اومدین، چطور میتونم کمکتون کنم؟" همیشگی، سئوکجین متوجه سکوت خودش میشه و در حالی که چشم به مردی که تا حالا ندیده بود دوخته نمیتونه حرفی بزنه. مرد رو تماشا میکنه که کمی خم میشه تا بوی رزهایی که اون روز صبح به نمایش گذاشت رو استشمام کنه. از اون زاویه، سئوکجین فقط میتونه نیمرخ مرد رو ببینه، ولی با این حال فقط چند ثانیه طول میکشه به این نتیجه برسه که تا حالا همچین مرد فربینده ای تو کل زندگیش ندیده. (م:صیم سئوکجین، صیم)

سئوکجین به جسور بودن معروفه. رک. پر جرات. هرچی که میخوای بگی. دوستاش همیشه از توانایی که تو بیان افکارش داشت، اون هم در حالی که همچنان ادب رو رعایت و گاهی حتی حرفه ای برخورد میکرد، متعجب میشدن. این مثل اینکه حتی در مورد لاس زدنش هم صادق بود اگه کسی بگه کلماتی که درست اون لحظه از دهنش بیرون پرید باعث تعجب کسی که واقعا اون رو می شناخت میشد، یک دروغ بزرگ و خجالت آور گفته.

"همم، عجیبه. من با اکثر گل ها آشنایی دارم ولی تا حالا گلی به خوشگلی تو ندیدم!"

مرد فورا پشتش رو صاف میکنه. مشخصه حضور ناگهانی سئوکجین داخل مغازه متعجبش کرده. به سرعت سرش رو برمیگردونه تا بتونه منبع صدا رو پیدا کنه. وقتی مسیر نگاهشون بهم تلاقی میکنه و غریبه بالاخره تیکه های پازل رو کنار هم میچینه و متوجه میشه روی صحبت سئوکجین با اون بود، نگاهش رو ازش میدزده و در حالی که صورتی کمرنگی روی گونه های برجسته اش نقش میبنده، به پایین نگاهی میکنه.

سئوکجین لبخند میزنه و اسم روی کارت معرفی مرد رو که روی سینه‌اش قرار گرفته میخونه: هوسئوک. لبخندش بزرگتر میشه و آرنجش رو به سکو تکیه میده تا به جلو خم بشه. "خب هوسئوک، چطوری میتونم به گل زیبایی مثل تو کمک کنم؟ مثل اینکه دلت میخواد با خانواده‌ات وقت بگذرونی؟ اون گل ها تازه ان، امروز صبح از باغ کندمشون." به دسته گل قشنگی که مرد تا قبل سر رسیدن اون داشت میبوید اشاره میکنه. (م: حالا هرکی دیگه اینجوری لاس میزد یه آرنج تو دماغ و دو تا فحش ناموسی تحویل میگرفت ولی چون این طرف سئوکجینه...)

هوسئوک ناخواسته لبخند میزنه و سرش رو تکون میده. کمی میچرخه تا بتونه نگاه دیگه ای به رزها بندازه. "به عنوان مردی که همین حالا برادر و خواهرهام رو به قتل رسوند فقط برای اینکه توی یه گلدون کوچیک بزارتشون و ازشون برای اهداف کاپیتالیستی استفاده کنه به نظر خیلی به خودت افتخار میکنی."

سئوکجین واقعا هیچوقت انتظار نداشت همچین غریبه به نظر خجالتی ای بتونه اینجور باعث خنده اش بشه، ولی بهرحال از این حالت راضیه. "خب..." سعی میکنه مذاکره کنه. "... اگه اینجوری بهش فکر کنی، من فقط واسه این به قتل رسوندمشون تا بتونن دوباره تو رو ملاقات کنن. مشخصه که من آدم خوبه ام."

هوسئوک برای یه لحظه ساکت میمونه، با همون لبخند ملایم روی صورتش نگاه خجالتیش رو به زمین و در آخر به سمت رزها میندازه. "خب... به نظرت یه مادر از اینکه پسرش گل های به قتل رسیده رو واسه تولد بهش بده خوشحال میشه؟"

سئوکجین در حالی که عمیقا در فکر فرو رفته هومی میگه. "فکر کنم بستگی داره. چقدر ارزش‌های اخلاقی واسش مهمن؟" اینبار نوبت هوسئوکه که بخنده و صدای خنده خوشحالش باعث میشه سئوکجین دوباره شروع به صحبت کنه. "ولی بهت یه تخفیف خانوادگی میدم. اگه باهام بیای سر قرار مجانی بهت میدمشون."

وقتی لبخند هوسئوک محو میشه، سئوکجین میخواد به خاطر دهن گشادش خودش رو بزنه. ولی وقتی پسرک صدای زیر، با نمک و خجالت زده ای در میاره و سرش میچرخونه تا نزاره اون لپ های سرخ شده اش رو ببینه، سئوکجین دوباره لبخند میزنه و سعی میکنه مذاکره کنه. "شماره تلفن هم قبول میکنم اگه اینجوری راحت تری." روی پیشخوان خم میشه تا شاید بتونه صورت کیوت اون رو ببینه.

"نمیدونم..." هوسئوک شروع به صحبت میکنه و مشخصه خیلی داره زور میزنه تا طوری به نظر برسه که انگار حرفاش روش اثری نداشته، ولی به طرز وحشتناکی شکست میخوره. "... اگه بگم آره، حاضری تعداد بیشتری از خانواده‌ام رو بکشی؟ روی سکوی آشپزخونه ام یه جای خالی دارم که به نظرم با گذاشتن گل رز خیلی خوشگل میشه."

سئوکجین لبخند درخشانی میزنه و از خوشحالی دست هاش رو بهم میکوبه. "هیچوقت به اندازه الان مشتاق قتل عام نبودم!"

اه اه لاس زنای تباه😒😒 نمیگن یه مترجم بیچاره اینجا دارن

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


اه اه لاس زنای تباه😒😒 نمیگن یه مترجم بیچاره اینجا دارن.

خب تا بعد😗🌈

وانشات بوک هوسوکTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang