4

267 76 131
                                    


بعد از اینکه مسیرش از لوهان جدا شد، تصمیم گرفت عوض اینکه با حال تقریبا گرفته به اتاق بره تا ناخواسته روی حال سوهو تاثیر بزاره، به باغ محبوبش که پشت اتاقش قرار داشت بره و کمی حال و هوا عوض کنه.

روی سکوی کنار آب بند، نشست و تکه چوبی که به چشمش خورد رو برداشت و اون رو به داخل سبزه ها پرتاب کرد.

نگاهش ، روی پنجره ی اتاقش قفل شد.
اتاقش حالا محل قرار یه شخص ناشناس که احتیاج به مداوا و توجه داشت، شده بود و کافی بود سوهو به سمت میز قدم برداره و پنجره رو باز کنه تا با سهون چشم تو چشم بشه.

اما سهون خوب میدونست پاهای سوهو حداقل تا سه روز دیگه توانایی جابه جا کردنش رو ندارن پس دست از تصور سوهو پشت پنجره کشید و چشمهاش رو بست.

مکالمش با پدرش توی سرش پخش میشد و قسمتی از اون، با اینکه درنهایت به نفع سهون تموم شده بود، کمی براش ناراحت و سردرگم کننده بود.

درست نمیدونست بخاطر چی ناراحته.
اما مطمئن بود که پای اون پسر درمیونه!




".................

_شنیدی که پزشک دو چی گفت! اون پسر اوضاع وخیم رو پشت سر گذاشته پس حالا باید از قصر خارج شه!

امپراطور با تحکم گفت اما سهون درک نمیکرد.
_ولی اون هنوز به مراقبت نیاز داره! حتی بیشتر از قبل! اون حافظش رو از دست داده شما برای چی اینقدر اصرار به خارج کردنش دارید؟

_چون اون یه ناشناسه که میتونه تو و برادرت رو بخطر بندازه!! این موضوع رو بفهم!!!

_نمیفهمم! چرا؟ مگه جونگین همیشه همراه من نیست؟ مگه ندیمه ها همیشه پشت در اتاق من واینمیستن؟ خب اون پسر هم میتونه از همراهان من بشه!

_اون پسر روی تخت تو...در کنار تو و درنزدیک ترین حالت به توئه! محافظ کیم محافظ توئه و بقیه هرکدوم پست و منسبتی دارن اما اون پسر چه نسبتی باهات داره که باید دراتاقت بمونه؟؟ میدونی اگه جایی درز کنه پسر ناشناسی با اون شرایط تو اتاقته چه سختی هایی برای تو و برادرت پیش خواهد اومد؟؟

_لازم نیست این موضوع آشکار شه اما اگر هم شد مجبور نیستیم به همه بگیم که اون پسر یک غریبش و حافظش رو از دست داده...میتونم به همه توضیح بدم که اون یک آشناییه که یکبار جون من رو نجات داده و من حالا قصد دارم به صورت ویژه براش جبران کنم!

_اصلا میفهمی چندتا از قوانـــــین قصر رو بخاطر اون پسر نــــدید گرفتـــی ســــهون؟؟!!!!!

فرمانروا بلند داد زد و سهون چند ثانیه ای پلکهاش رو روی هم فشار داد.
و با سکوتش در جواب امپراطور، ادامه حرفهای اون رو، به صورت زمزمه وار شنید.

••𝙈𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙨𝙩𝙧𝙖𝙣𝙜𝙚𝙧••Where stories live. Discover now