خانه

67 11 4
                                    

در ماه فوریه بود که هری از طریق طلسم آسیب دید. الان اواخر مارس بود و هری هنوز بهوش نیومده بود. بعد از تحمل درد جینی و بلا هری دیگر درد را بر خود قبول نکرد و بیهوش شد. بقیه افراد به سرعت به سمتش اومدن و اون رو جابجا کردن. خانم پامفری سریع با معجون ها و افسون ها حال جینی و بلا رو جا اورد و یک هفته بعد بلا از درمانگاه مرخص شد. جینی که نفرین رو تمام و کمال دریافت کرده بود مدت بیشتری در بیمارستان موند. به خاطر شدت نفرین انرژی زیادی از جینی گرفته شد و اون در شرایط کم حالی قرار داشت. خیلی کم میتونست بیدار بمونه و سریع بعد از بیدار شدن به خواب میرفت. بعد از یک ماه بستری بودن دیگر وقتی توانست خود را بلند کند و اندکی راه برود با لجبازی اجازه مرخصی خود از درمانگاه رو گرفت.
اما نگرانی اصلی برای هری بود. بلا با دریافت کمی از نفرین هنوز نمیتونست در شرایط خوبی باشه. جینی همیشه در حال استراحت بود و هر شب مقدار زیادی معجون و دارو های مشنگی دریافت میکرد تا بتونه بدون درد و مشکل بخوابه. هری درد اصلی و خود نفرین رو از اونا دریافت کرده بود. نفرین سیاهی بود که هیچ کس نمیدونست چی هست و چطور باید باهاش مقابله کنند. بعد از مرخص شدن جینی کار هر روز اون این بود که به پیش هری بره و کنارش باشه. مادام پامفری و اعضای محفل از هر راهی که میدونستن دنبال درمانی بودن تا هری رو بیدار کنه. در روزهای اول از جینی و بلا سوالاتی در مورد ماجرایی که به اسیب دیدن ختم شد و اینکه چه چیزی باعث آن شد پرسیدند. اما هر دو به سادگی از مسئله طفره میرفتند و حال نامساعد خود را بهانه میکردند. بعد از مرخص شدن جینی محفل باز به دنبال جواب های خود از آنها سوالاتی میکرد. مکالمات آن روز هنوز از یاد جینی نرفته بود.
او و بلا و رون و هرمیون و دراکو را مانند مجرمان مورد بازجویی قرار دادند. در راس آنها کینگزلی و مک گوناگل و بیل و خانم ویزلی بودند.
-چرا شما نمیخواید از این مسئله حرفی بزنید.
کینگزلی با لحن آرام همیشگی خود این سوال رو پرسید. دراکو در جواب گفت.
-شما میدونید که پاتر رئیس محفل هست. همینطور از ماجراهای من و پاتر خبر دارید. به نظرتون پاتر من رو توی اصلی ترین رازهای خودش شریک میدونست؟
با این جملات دراکو گلیم خود را از آب بیرون کشید.
بقیه میدانستند که باید با روشهای خاصی محفل رو دست به سر کنند تا به حقیقت ماجرا پی نبرند.
بیل گفت.
-درست میگه. سوال پرسیدن از مالفوی کار رو به جایی نمیرسونه. بقیه اونها رابطه نزدیکتری با هری داشتند.
مک گوناگل پرسید.
-مسئله مهمی هست بچه ها. جون پاتر در خطره و شما نمیخواید دلیل این اتفاقات رو بگید.
این دفعه بلا خودش را از معرکه بیرون کشید.
-شما میدونید که هری من رو در هر مسئله ای به خطر نمیندازه. من تازه چند وقت هست که باهاش آشنا هستم. میدونم که به عنوان یه خواهر زیاد باهاش در ارتباط نبودم اما میدونم که شخصیتش چجوریه. اون مسئله رو به شما نگفت که از نظر خودش جونتون رو به خطر میندازه پس چطور میخواست زندگی من رو به مخاطره بندازه.
بیل گفت.
- اگه تو جواب رو نمیدونی پس جواب رو کی باید بدونه؟ رون و هرمیون از سال اول باهاش دوست بودن و نمیخوان جوابی رو به ما بدن. انگار جون هری واستون مهم نیست.
رون در جواب حرف برادرش با پرخاشگری گفت.
-هری رئیس محفله. از هممون قدرتمندتره. اونقدر در ماجراهایی بوده که شما حتی به خوابتون هم ندیدید. اون از ما خواست که چیزی به شماها نگیم. تازه در مورد این مسئله آخر. هری از بعد ریاستش مثل دامبلدور شده. یه سوال ازتون دارم. آیا دامبلدور همه اسرار رو با شماها در جریان میذاشت؟ اگر میذاشت پس هری هم با ما این مسائل رو درمیون میذاشت. هری از بعد از زیر قول و قرار زدنش مبنی بر همراهی من و هرمیون همه ماجرا رو به ما نمیگه و من حق بهش میدم. محفل در دوران دامبلدور هم جاسوس داشت. جاسوسی که باعث شد هری پدر و مادرش رو از دست بده و خواهرش رو شونزده سال نبینه. اسنیپ سالها به عنوان فرد معتمد دامبلدور بود اما در آخر اون رو کشت. بعد شما میخواید هری مسائلی رو که انقدر مهمه رو با مایی درمیون بزاره که یک دهم قدرت و مقاومت اون رو نداریم. من از کار شما سر درنمیارم. هری نمیخواد شما بدونید. چرا اینهمه اصرار دارید تا از کارهاش سر دربیارید.
از حرف های رون همه با چهره های متعجب به هم زل زدند. خانم ویزلی گفت.
-اما پسرم، اون توی خطره. شما نمیخواین اون حالش بهتر بشه.
جینی گفت.
-اما اگه شما مسئله رو بفهمید و از طریق شما ولدمورت بفهمه همه ما توی خطر میوفتیم.
بیل گفت.
-چه مسئله ای هستش که باعث شد بگه علت نفرین شدن شما ولدمورته. چرا باید تو رو، خواهر کوچیک منو و خواهر خودشو رو در خطر قرار بده.
جینی با عصبانیت گفت.
-به خاطر این که منو دوست داره. به خاطر اینکه شما رو دوست داره. فکر میکنید برای اون آسونه که ببینه هرکدوم از ما به خاطر اون در خطر قرار میگیره فقط به خاطر اون. شما هیچکدومتون، هیچکدومتون به اندازه من محرم رازهاش نیستید. شما نمیتونید یک ذره درک کنید که از بعد از پیام ولدمورت اون چقدر فشار روشه. ولدمورت تهدیدش کرده که اگه خودش رو تسلیم نکنه همه کسایی که جلوش رو گرفتن رو میکشه. فکر میکنید اگه نبردی بشه و هرکدوم از ما چیزیش بشه اون خودش رو میبخشه. اون منو دوست داره. به حدی که خودش رو برای من فدا میکنه. فکر میکنید آسونه که اصرار من یا هرمیون یا رون رو یا بلا و یا حتی دراکو رو قبول کنه توی ماجرا باشیم. نه نمیدونید. اگه اون کاری میکنه که مطمئنا شما نباید بدونید پس خواهشا دخالت نکنید. با بازجویی از ما به جایی نمیرسید۰
خانم ویزلی گفت.
-پس تو میخوای جونش به خطر بیوفته. چرا اصرار دارید این راز رو انقدر در خفا دور از ما نگه دارید.
جینی حرفی را زد که دهان همه را بست.
-آره. میزارم بمیره اما این راز رو به کسی نمیگم. چون میدونم اون حاضره که جونش رو برای ما بده اما ما آسیب نبینیم. اون داره برای شما فدارکاری میکنه. چرا نمیخواید یه ذره به پسری اعتماد کنید که همه کار برای اینکه فردایی بهتر داشته باشید میکنه.
و بعد با هق هق و ناراحتی جمع رو ترک کرد.
وقتی به درمانگاه رفت مثل این چند وقت اخیر هری رو بیهوش دید. موهای سیاهش انگار در این چند وقته پریشون شده بودن. چشمای سبزش بسته بود و جینی دیگه نمیتونست اون رو ببینه تا مایه آرامشش بشه. یاد خاطره سال اولش افتاد. توی روز ولنتاین وقتی اون کیوپید رو برای هری فرستاد تا بدونه حداقل تمام تلاشش رو برای به دست اوردن فردی که از وقتی که در یک روز تابستونی در خونش دیده بود و عاشقش شده بود کرده. یاد شعری افتاد که برای هری فرستاده بود. شعر خنده داری بود، اما الان خودش رو در حالتی دید که داشت اون رو زمزمه میکرد.
دو چشم سبزش مثل خیاره
موهاش مشکی مثل تخته سیاهه
کاشکی واسه من بود این پسر خوب
فاتح جنگ با لرد سیاهه.
با هق هق به ارومی این آهنگ رو برای خودش زمزمه میکرد. اما وقتی برای چندمین بار که مشغول زمزمه بود دید یک نفر داره باهاش همراهی میکنه.
کاشکی واسه من بود این پسر خوب
فاتح جنگ با لرد سیاهه
-همیشه میدونستم که تو این آهنگ رو واسه من خوندی. همیشه مطمئن بودم.
جینی با شوک و بهت به هری نگاه کرد. با هق هق خندید و به اغوش هری رفت.
-اخ جینی، مواظب باش من تازه بهوش اومدم.
جینی به سرعت گفت.
-ببخشید، ببخشید. صبر کن برم بقیه رو صدا کنم.

HARRY POTTER AND THE LORD OF DEATHWo Geschichten leben. Entdecke jetzt