18

4.4K 861 249
                                    

دو روز بعد | meeting day ;

تهیونگ به سمت خونهٔ جونگکوک رانندگی می‌کرد و به شدت هیجان زده بود. پنج دقیقه گذشته بود و اون هنوز توی ماشین درحال رانندگی بود و آهنگ میخوند. این تا موقعی ادامه پیدا کرد که صدای زنگ گوشیش به صدا دراومد .

با خودش فکر کرد که حتما جونگکوکه ولی کاملا جا خورد وقتی دید که اکسش ، چه‌یونگ داره بهش زنگ میزنه. درگیر این بود که جواب تماس رو بده یا نه چون خوب می‌دونست که چیزی درمورد اون دختر باعث تپش قلبش میشه. می‌دونست حرف زدن با اون دختر باعث انجام کارهایی میشه که بعدش ازشون پشیمون میشه .

- اممم چه ؟

- اوه خدای من بیب! خیلی طول کشید تا جواب بدی!

- برای چی زنگ زد-

- بیب.. ؟

- نه! ما دیگه باهم نیستیم. اینجوری صدام نزن

- میتونیم بهم برگردیم. انقدر لجباز نباش .

- تو فقط برای شهرت منو میخواستی! هیچوقت به خودم اهمیت ندادی وقتی من همه چیزمو تقدیمت کردم!

- دروغ نگو! به علاوه، چرا باید بهم زنگ میزدم اگه بهت اهمیت نمیدادم، اوپا ؟

- تو فقط به پول و شهرت اهمیت میدی

- انقدر سختگیر نباش! میدونم هنوزم همون احساس قبلا رو بهم داری

- نه. ندارم.

- میشه همو ببینیم؟ همین الان؟

- دارم میرم دوستم رو ببینم الا-

- جرات نکن که درخواستمو رد کنی! بیا خونم، یکم باهم حرف میزنیم. بعدش میریم این دوستت رو برمیداریم از خونش و بعدش منو برمیگردونی خونه.

- نه.

- اوپااا لطفا.

vkook texting | per. ✓Where stories live. Discover now