part 06

189 27 3
                                    

کوک

آیونگ :خفه شم ؟ چرا ؟
"میشه بگین اینجا چه خبره ؟ کوک تو عاشق شدی و ما باید الان بفهمیم؟
#بس کنین .... با همتونم .... به هیچکدومتون ربطی نداره ...
+کوک ما ...
#میگم خفه شین .
با عصبانتیت از جام بلند شدم .. ولی چون نمیخواستم کور شم واسه همین آروم لنزارو از تو چشمام دراوردمو انداختمشون و زمین ..
#احتمال ومپایر شدنم بیشتره ...
پوزخندی زدمو رفتم طبقه بالا

......................

●○●○●○●○●○

سوبین

بعد خوندن چنتا کتاب فهمیدم پسرای اینجا وقتی عاشق میشن رنگ چشماشون تغییر میکنه و قرمز میشه و البته تا وقتی که به عشقشون نرسنو و اون طرفم باورشون نکنه رنگ چشماشون همینجوری میمونه و البته احتمال اینم بود که ومپایر شده باشن .....
ولی نمیفهمیدم چرا آیونگ اونطوری شده بود؟
چرا حتی یه ذره ام به فکر یو جین نبود؟
بهتر بود دیگه به این چیزا فک نکنم
اصلا به من چه
..............

●○●○●○●○●○●○

کوک

بی حوصله نگاهی به دوربرم انداختم .... تقریبا سه روز بود که از اتاق بیرون نیومده بودمو چیزیم جز آب نخورده بودم
همه میومدنو میگفتن کمکم میکنن ... ولی من با داد مینداختمشون بیرون
حالو حوصله هیچیکیو نداشتم ...
تق تق تق تق
صدا از طرف پنجره بود
پاشدمو پرده رو زدم کنار ....
یه جغد ؟!
پنجره رو باز کردمو جغده اومد داخل
یه نامه به پاهاش وصل بود ... نامه رو از دور پاهاش باز کردمو جغده رو فرستادم بره .....

متن نامه

با سلام خدمت آقای جئون جونگکوک .....

بی حوصله به خوندن بقیه نامه ادامه دادم ... اونا فهمیده بودن عاشق شدمو حالا هم میخواستن بگن اگه نمیدونم ، منتخب اونارو به عنوان عشقم بپذیرم ولی منتخبشون .....
مطمعنا یا آیونگ بود یا چه وون ...
رسیدم به آخر نامه ..

بنده به همراه اعضای شورای تصمیم گیری خانم .....

با عصبانیت نامه رو پرت کردم رو زمین .. آره حتما
آیونگ بشه عشقم ؟
پوزخندی زدمو نامه رو برداشتم
خواستم پاره کنم که صدای در اومد

#کیه ؟
جوابی نیومد ... نامه رو انداختم زمینو رفتم به طرف
#کی..
حرفم نصفه موند ... سوبین بود
:سلام
#واسه چی اومدی؟ تو کم بودی دیگه آره ؟ برو نمیخوام ببینمت ..... با اومدن تو همچی خراب شد .. برو گم شو

●○●○●○●○●○●○

سوبین

بغض کرده بودم ... فکر نمیکردم بخواد اینجوری حرف بزنه .... من فقط اومده بودم چیزی که جیمین بهم گفتو بهش بگم ...ولی اون
درو محکم بستو بعدم قفلش کرد ... همونجا مونده بودم ..... من اضافی بودم ... نباید میموندم....

●○●○●○●○●○●

جیمین

خیلی وقت بود که سوبین رفته بودو هنوز نیومده بود ... بلند شدمو رفتم طرف اتاق کوک
"سوبین ... چیشده ؟
نشسته بود کنار درو داشت گریه میکرد
"هی .. دختر نمیخوای بگی چیشده؟
:من اضافیم نه ؟
"کی گفته ؟ کوک ؟
:آره
"اون حالش بده ... واسه همین عصبیه ... فقط باید باهاش کنار بیایم تا اونم آروم شه
:از وقتی من اومدم همچی خراب شده ... حمله ومپایرا به یوجین ... چشم کوک .....
نمیدونستم چجوری باید آرومش کنم .... داشت درست میگفت ... ولی اینکه اضافیه و نه
"گوش کن ، اگه اضافی بودی کینگ دام بعد ۳ سال انتخابت نمیکرد ... تو مطمعنا یه قدرتی داری که انتخابت کرده...فق..
:پس کو ؟ همون قدرتی که میگین کجاست ؟
شروع کرد به گریه کردنو منم آروم کشیدمش تو بغلم ....
"معلوم میشه .. نباید خودتو ببازی

●○●○●○●○●○●○●○

سوبین

دیگه چیزی نگفتمو تو بغلش غرق شدم .. جیمین خیلی بهم آرامش میداد ...
......‌‌..‌......‌‌‌‌‌.....
....
نگاهی به گلدون روبروم انداختم ... داشتم آمادش میکردم ببرمش واسه یوجین ، وقتی تو سئول بودم ، میگفتن این گل به آدم آرامش و انگیزه میده ...
پس مطعنا اینجام کارشو میکرد
شروع کردم به آبپاشی کردن بهش تا یکم بهتر شه
#به به خانوم چانگ.... گیاه شناس شدین ؟
عصبی چنگی به گلدون زدمو برش داشتم ... چرا همه بهم تیکه مینداختن ؟ اصلا مشکلشون با من چی بود ؟
تو چشمای قرمزش خیره شدم .....

●○●○●○●○●○●○●○

کوک

نگاهی به گلدون تو دستشو بعدم به خودش انداختم ... به نظر عصبانی میومد
تو چشمام خیره شده بودو چیزی نمیگفت ...
یهو گرمای شدیدی رو تو بدنم احساس کردم ......
نمیتونستم چشمامو به یور دیگه بچرخونم یا حتی کاری کنم ....
داشتم همینجوری گرم میشدم که یهو ...











یهو ؟

DualМесто, где живут истории. Откройте их для себя