part 05

244 37 8
                                    

#چی؟
آیونگ:اون لنزو دربیار ...
#آیونگ بس کن
آیونگ :تو عاشق شدی ... بعد داری پنهونش میکنی؟
#نمیدونم کیه . میفهمی؟ ممکنه ...
آیونگ :آره آره ممکنه ومپایر شده باشی .... ولی خیلی بیشتر ممکنه عاشق شده باشی هوم ؟ چه وون یا سوبین
قیافه مغروری به خودش گرفتو بهم زل زد
آیونگ :اوه البته ... شایدم من
دیگه کم کم داشتم ازش متنفر میشدم ، اصلا یادم نبود اون میتونه سه بعدیشون رو ببینه
لعنت
$بچه ها سوبین حالش بد شده
یو جین بود ، با شنیدن این حرف حال بدی بهم دست داد
به سرعت شروع کردم به دویدن
......
"من میبرمش تو اتاق
جیمین آروم رو دستاش بلندش کرد
+به نظرتون نباید تا الان حالش خوب میشد ؟
#همش تقصیر من بود نه ؟ نباید اون کارو میکردم ...
+هی بس کن .. ما هممون اونو چشیدیم ، ولی اینجوری نشدیم
چه وون آروم اومد بینمون واستاد
چه وون : چیزی نداریم که بشه حالشو خوب کرد ؟ دارویی چیزی
#من میرم .. یچیزی میارم
.......

●○●○●○●○●○●○●○●○●○

سوبین

با بیحالی چشمامو باز کردم ، یکی داشت یچیزی به خوردم میداد
#بخورش .... لطفا ... خوب میشی
کوک بود .. خواستم خودمو بکشم عقب که یکی نگهم داشت
"منم جیمین ، آروم باش ، بیهوش شدی
........
چه وون : سوبین ... خوبی ؟
دوباره چشمامو باز کردم ، یکی داشت با لبخند بهم نگاه میکرد
:چه ... وون
چه وون : هی آروم دختر ... چیزی نیست ، انگار میخواستی بیای بیرون که بیهوش شدی ... فعلا باید استراحت کنی
:من ... چم شده ؟
چه وون :نمیدونم ، توهم بهش فک نکن ، شاید بخاطر اون نیروی کوک باشه .. ولی
:ولی چی ؟
چه وون :بهش چیزی نگو . خیلی عذاب وجدان داره ... اون فقط میخواست ...
نزاشتم حرفشو ادامه بده و دستمو گذاشتم رو دهنش
:میدونم ... چیزی بهش نمیگم ، قول میدم
دستمو از رو دهنش برداشتمو اونم لبخند زد
چه وون :خب ! میخوای بگم یکی بیاد ببریمت پایین ؟
خواستم بگم نه که رفت بیرون تا یکیو صدا کنه ....
#باشه ... باشه .... مراقبم
لعنتییییی کوک بود ، البته کوک هیونگ 🙄
#سلام
با لبخند اومد طرفمو رو دستاش بلندم کرد ......
..............

●○●○●○●○●○●○●○●○●○

کوک

سوبینو گذاشتم رو کاناپه جلوی تی ویو رفتم تا یچی بیارم بخوره
_یو جین یو جین .. ..... چی شده ؟
صدای یونگی بود .... رفتم به طرفشون
#چیشده ؟
یو جین بدجور بیحال شده بود و رو دستای یونگی افتاده بود
یو جین : خستم .... خستم
یهو زد زیر گریه و تلاش کرد بلند شه
چه وون :اون .... اون چیه ؟
رد دست چه وونو دنبال کردم که رسیدم به گردن یو جین ...
"ومپایرا ؟
+امکان نداره
#خب خب ... یونگی تو یوجینو ببر تو اتاقتون استراحت کنه و همه بیان بریم
......
رفتیم نشیمنو منم نشستم کنار سوبین
با تعجب به هممون نگاه میکرد که چه وونم رفت اونورش نشست
چه وون :ومپایرا به یو جین حمله کردن .... الانم اومدیم ببینیم باید چیکار کنیم
:ومپایرا؟
چه وون :آره ... اونا و گرگینه ها با ما دشمنن
#و خیلی وقت بود که دیگه جنگی بینمون نبود .... ولی
سوبین نگاهی متعجبی بهم انداخت
یهو یکی از خدمتکارا اومد
خدمتکار : آقا ... یه نفر اومده میخواد ببینتون
#کی؟
خدمتکار:نمیدونم آقا .. خودشو نشون نداد
#باشه میام
+کوک نگو میخوای بری
"راست میگه اگه اونا باشن چی ؟
#مراقبم
+بزا منم باهات میام
#مگه بچم؟
+نیستی ولی باید یکی باهات باشه
دیگه چیزی نگفتمو تهم دنبالم اومد
.............

●○●○●○●○●○●○●○●○●○●

سوبین

به طرز عجیبی نگران بودم
نمیدونم چرا خودمم دلم میخواست برم باهاشون
ولی ... جونشو نداشتم .... نمیتونستم تکون بخورم چه برسه به راه رفتن
:چه وون
چه وون :جانم ؟
:تا بحال شده اون ومپایرا یا گرگینه ها کسی از مارو بکشن؟
چه وون : آره .. تو جنگ ... ولی همینجوری حمله نکردن .. واسه چی ؟
:نمیدونم ... احساس میکنم قراره یه اتفاق بد بیفته
"کسی آیونگو ندیده؟
سرمو برگردوندم طرف جیمین
آیونگ ؟
بدون توجه به سوال جیمین نگاهی بهش انداختم
:جیمین نمیشه از رو اون رد گازگرفتگی ای که رو گردن یوجینه چیزیو فهمید ؟
"چیشد تو یهو زرنگ شدی؟
:خب ... سواله دیگه
سرمو انداختم پایینو به زمین خیره شدم
"میشه... پاشو بریم
:نمیتونم
"چه وون درستش کن
نگاهمو با تعجب بین جیمینو چه وون گذروندم
چه وون لبخندی زدو تو چشمام خیره شد
چه وون :حالا میتونی
:نه
"بلند شو
خب... بلند شدم !
:چیکار کردی؟
چه وون :اینم نیروی منه دیگه !
چیزی نگفتمو دنبال جیمین راه افتادم .. باور نمیکردم میتونم با وجود اون همه بیحالی راه برم
"خب ... اینم کتابخونه
:چه بزرگه
"اوهوم ... خب بیا بریم ببینیم میتونم چیزی پیدا کنیم
.................
"فقط یچیز قطعیه
سرمو از بین کتابی که درباره ماهیت ومپایرا بود دراوردمو به جیمین خیره شدم
:چی؟
"اینکه اون ومپایره یه دختر بالغ بوده
:خب به دردمون میخوره ؟
"آره ... هر کدوم از اونا یه جور رد گازگرفتگیشون معلوم میشه
:میتونیم پیداش کنیم ؟
"البته !
"ولی خب الان خسته شدیم .. بیا بریم یچیزی بخوریم بعد میایم
باشه ای گفتمو رفتیم بیرون

●○●○●○●○●○●○●○●○

کوک

نگاهی به دوربرم انداختم .. تو نشیمن فقط چه وون نشسته بودو داشت کتاب میخوند
#بقیه کجان ؟
چه وون :عه .. اومدین .. یونگی که هنوز پیش یوجینه .. جیمینو سوبینم رفتن کتابخونه
#آیونگ چی ؟
چه وون :اونم از بیرون اومد... گفت خستس رفت بخوابه
#آها
خواستم برم طرف کتابخونه که سوبینو جیمین اومدن
"سلام کوک
:سلام
سرمو چرخوندم طرفشون
#سلام .. کتابخونه رفتین واسه چی؟
" ببینیم میتونیم چیزی پیدا کنیم یا نه ..... خب شما چیدشین؟ته کو؟
#آها ... اونم الان میاد میگیم چیشد
نشستنو تهیونگم اومد
+خب ... سرمون کلاه رفته
"چی؟ چرا ؟
+ما رفتیم بیرون ومپایرا نبودن ... از شهروندا بودن
"خب
+هیچی .... کارای همیشگی
نگاهمو چرخوندم طرف سوبین ... قیافش یجوری بود که انگار حرفای تهیونگو باور نمیکرد
#شما چی پیدا کردین ؟
"اینکه اون رد گاز گرفتگی واسه یه ومپایره دختر بالغه
آیونگ :عه؟
همه با تعجب به طرف صدا برگشتیم ... آیونگ داشت از پله ها میومد
به نظر خوشحال میومد
"آره خب .... البته این نظر سوبین بود که بریم ببینیم میشه یا نه
آیونگ :به به ... هوای اینجا بهت ساخته ها!
#آیونگ چیزیت شده ؟
آیونگ :معلومه که نه ... ولی بعضیا انگار
#بس کن .... چته اصلا ؟
آیونگ :هیچی ولی انگار سوبین فک کرده چیزه مهمی فهمیده
"خیلی راحت میشه با اون فهمید کی بوده
#ازینا بگذریم سوبین جدید اومده .. یه هفتم نمیشه ... هیچ اطلاعاتیم نداره ... اینکه چنینی حدسی زده که تا الان ممکن بود ما به یادش بیفتیم خیلیم خوبه
آیونگ :به به ... میبینم داری طرفداریشو میکنی .. نکنه عاشق اون شدی؟ هوم ؟
نگاهی پر از تنفری به آیونگ انداختم
#میتونی خفه شی؟
....












حالا که دارم نگاه میکنم خیلی طولانی شد 😶
خب به نظرتون بعدش چی میشه ؟
اصلا این وسط مشکل آیونگ چیه ؟
خوشحال میشم کامنت بزارینو نظرتونو بگین
و ممنون میشم اگه دوست داشتین ووت بدین 🤍🤍



Dualحيث تعيش القصص. اكتشف الآن