Sunday . August 19 . 2017
سرفه ای کرد و دست مشت شده ش رو جلوی صورتش گرفت. سطح شیشه ای ساعت گرون قیمت، نور سرحال خورشید رو روی دیوار های بلند سالن بازتاب می داد. عینک مربعی شکلش رو بالا زد و نگاه دیگه ای به عقربه های ظریفش انداخت.
خیلی زودتر از ساعت مقرر به رستوران هتل اومده بود و این یکی از عادت های مرد به شمار می رفت، اما خالی بودن تمام و کمال رستورانِ یکی از معروف ترین هتل های نیویورک اون هم بین ساعت یازده و دوازده ظهر تعجبش رو بیش از حد بر می انگیخت.
تمام میزهای چوبی دو نفره، میزهای شیشه ای چهار نفره و میز های بزرگتر خالی بودن و فقط چهار پیشخدمت مرد و زن با لباس های یکدست مشکی رنگ، خودشون رو مشغول تمیز کردن میز ها نشون می دادن. به نظر می رسید رستوران تعطیل باشه اما وقتی ساعت یازده از آسانسور بزرگ پا به طبقه ی هجده ام گذاشت هیچکس مانع ورودش به رستوران به ظاهر تعطیل نشده بود.
- چیزی لازم دارید؟
پیشخدمت مرد مودبانه پرسید و نامجون به سرعت جواب داد:
- نه ممنونم.مرد سری تکون داد و ازش فاصله گرفت تا اینکه نگاه نامجون جهت دیگه ای رو نشونه رفت. نگاهی به سمت چپ انداخت و از دیوار تمام شیشه ای مشغول تماشای مردم پر جنب و جوش زیر پاهاش شد، میزی که انتخاب کرده بود کنار پنجره قرار داشت و انجام این کار رو راحت تر می کرد. آفتاب تابستونی از تارهای سفید رنگ چتری های مرد کت و شلوار پوش عبور می کردن و چشم های قهوه ایش رو روشن تر نشون می دادن.
لیوان آبی رو به روش قرار داشت که نامجون هر چند دقیقه بدن سردش رو نوازش می کرد تا از افکارش بیرون بیاد و به واقعیت برگرده. یکی از پاهاش رو روی اون یکی انداخته و کت و شلوار سرمه ای شیکش فخر فروشانه به تنش نشسته بود.
رنگ ها و بوهای جالب رستوران بشدت جلب توجه می کردن. ترکیب رنگ دکور چیزی بین خاکستری و مشکی بود اما فضا به هیچ عنوان بی روح به نظر نمی رسید و این موضوع شاید به علت تابش نور مطبوع خورشید به فضای دلسرد کننده بود، اما قبل از اینکه بتونه با دقت بیشتری به اطرافش نگاهی بندازه، موبایلش روی میز لرزید و چشم های مرد رو به خودش خیره کرد.
لبخند پنهانش با دیدن شماره به کلی محو شد و اخم غلیظی به سرعت جاش رو گرفت، هرچند اون اخم بیشتر ناشی از کلافگی و بیچارگی بود تا عصبانیت... کد کشور ژاپن و اون ارقام آشنا فقط اسم شخص خاصی رو براش تداعی می کردن.
" اون..."- خیلی که منتظرت نذاشتم، دکتر کیم؟
پیش از اینکه اون اسم توی ذهنش شکل بگیره میزبانش از راه رسید و نامجون بعد از خاموش کردن صفحه ی گوشیش با لبخند پهنی از جا بلند شد.
- به هیچ وجه، ممنون که این ملاقات رو ترتیب دادین دکتر اندرسون!دست مرد بزرگتر جلو اومد و انگشت های کشیده ی نامجون رو بین انگشت های گرمش فشرد. همزمان تک دکمه ی کت مشکی رنگ و مارکش رو باز کرد تا بعد از نشستن مهمونش، روی صندلی رو به روش جا بگیره.
با خوشحالی نگاهی به اطرافش انداخت و پرسید:
- خب نظرت راجع به شهر من چیه؟
- راستش نیویورک ترافیک خیلی سنگینی داره!
YOU ARE READING
Silver Edge : The Cruor
Mystery / Thriller• Name: [Silver Edge : The Cruor]🩸 • Couple: Namgi - Namjin - Vhope • Writer: ELA & Sara ac • NC: -17 • Summary: با مرگ مشکوک یکی از محبوب ترین اساتید دانشگاه سئول، بوی خون توی فضای همیشه آروم دانشکده ی علوم انسانی می پیچه. زنگ خطری که به همه هش...