|𝑷𝒆𝒂𝒄𝒉 𝑭𝒍𝒂𝒗𝒐𝒖𝒓 𝑺𝒏𝒐𝒘|

310 44 34
                                    

بیرون از پنجره ی دلگیر و بخار گرفته ی اتاق برف سنگینی می بارید و تهیونگ کنار پنجره به سختی خودش رو سر پا نگه داشته بود.

هیچوقت از هوای سرد خوشش نمیومد ولی با تمام وجود عاشق دونه های سفید رنگ برف بود.
دونه های سبک برف که از آسمون پایین میومدن و روی یه سفیدی یک دست و بی انتها می نشستن واقعا صحنه ی زیبایی رو به وجود می اوردن.

به خصوص حالا که دونه های درشت و پنبه مانند برف کند تر از چیزی که ازشون انتظار می رفت پایین میومدن و بین سفیدی روی زمین محوطه ی بیمارستان و همینطور نیمکت ها و درختان کوتاه و بلند محو می شدن.

منظره ی آرامش بخشی بود و تهیونگ هم دوستش داشت، خیلی خیلی زیاد . برای همین هم با هر زحمتی خودش رو به پنجره رسونده بود تا بتونه ازش لذت ببره.

لحظه ی پر از سکوت و آرامشی که تجربه می کرد با باز شدن در و صدای قدم هایی که داخل اتاق می اومدن، شکسته شد.

این بار وقتی صدای کلیک مانند بسته شدن در تو فضای اتاق پخش شد، ناخوداگاه سرش رو به عقب چرخوند و هم اتاقیش رو دید که با قوطی فلزی ای تو دست راستش و عصای آلومینیومی زیر بغل چپش که وزنش رو روش انداخته بود، وارد اتاق شد.

نیازی نبود جونگکوک انگشت هاش رو از روی قوطی نوشیدنی اش برداره تا تهیونگ متوجه بشه هم اتاقیش باز هم آبمیوه ی هلویی مورد علاقه اش رو از کافه تریای بیمارستان که از شانس خوب فاصله ی زیادی با اتاقشون نداشت، خریده.

آرنجش رو کمی روی لبه ی پنجره جا به جا کرد تا راحتتر بتونه وزنش رو روش بندازه.
دوباره سرش رو سمت منظره ی محوطه ی سفید پوش بیمارستان چرخوند و از انعکاس محو صورت خودش روی شیشه ی دودی رنگ، دونه های پنبه مانند برف رو دنبال کرد.
صدای برخورد عصای هم اتاقیش به کف سرامیکی رو می شنید و همینطور آتل بسته شده به پای شکسته اش روی زمین رو و در همین حین میل شدیدش برای برگشتن و زل زدن به پسر رو سرکوب می کرد.

" دکتر بهم گفت پام کمِ کمش باید یک ماه دیگه توی گچ بمونه ولی امروز یا فردا می تونم مرخص بشم. "

با شنیدن این حرف تهیونگ سرش رو تیز سمت صدا و به عقب برگردوند و به خاطر رگ به رگ شدن گردنش چهره اش کمی در هم رفت.

در حالی که وزنش رو روی آرنج سمت راستش می انداخت کمی چرخید. پای چپش رو قدمی از دیوار فاصله داد و همزمان با حلقه کردن انگشت های دست آزادش دور گردن دردناکش، با چشم های سوالی که اضطراب و نگرانی توشون موج می زد به جونگکوک نگاه کرد.

" هی ، آروم تر پسر. "

جونگکوک گفت ، به خاطر عکس العمل تهیونگ نرم خندید و راهش رو کج کرد تا اون هم کنار پنجره بره.

" باور کن اگه به خاطر یه پای شکسته بخوام بیشتر از ده روز بیمارستان بمونم خودشون میان پرتم می کنن بیرون. "

Peach Flavour Snow❄️[VKook]✓Where stories live. Discover now