یکم با عکس صافت شید..........................................................................
چشمای ترسیده و خوشکل ته ته کوچولو توی دوتا گوی سیاه و دکمه ای فرد مقابلش گم شده بود .
بعد از مدت کمی سرش رو انداخت پایین ، بین ترس و کنجکاوی گیر کرده بود چون دوست داشت دوباره به اون فرد نگاه کنه ولی مغزش بهش اعلام خطر میکرد .
اما قوی تر از گریه یه ته ته ترسیده یه ته ته کوچولوی کنجکاوه پس دوباره سرش رو یواش یواش آورد بالا ولی کسی رو به روش نبود .
با تعجب به اطراف نگاه کرد و با چشمای درشت شدش که کنجکاوی توی اون ها میرقصید بین بید های لرزان در هوا گشت .
-" هی... اخا... کجا لفتید؟....اخا؟"صدای پرسش گر ته ته سکوت اونجا رو بر هم میزد .
صدای اون فرد از جایی نا مشخص به گوش های خرس عسلی رسید .
-" از اینجا برو...."
لحن سرد و انعطاف ناپذیر صدا بار دیگه ای تن ته ته رو لرزوند و مثل ماری فریبنده و لزج به دور وجودش پیچید .
ته ته جلوتر بین درختا رفت و بلند تر صداش زد ، در واقع ته ته کوچولو امید وار بود با این فرد جدید دوثت بشه و شاید اون بتونه کمکش کنه تا به پیش اوما جونش برگرده .
این فکر و امید لبخند مستطیلی کوچیکی روی لبای مارشملویی و قرمزش آورد و باعث شد با هیجان وسط درختا به ایسته و با چشمای بسته و بلند تر از همیشه داد بزنه.
-" ههههییییی......ااااخخخخااااا.....کجایییی؟"
اون مرد که سال ها بود که به تنهایی و سکوت عادت کرده بود صبرش سر اومد و بلند داد زد.
-" چیههه؟.....چی از جونم میخواییییی؟.....چرا فقط برنمی گردی خونتتتت؟"
همه جا بعد از دادش یهو ساکت شد و بعدش ما یه خرس عسلی داشتیم که برای بار چندم داشت گریه میکرد و با صدای بلند ابراز ناراحتی میکرد.
-" سل ته ته داد نزن.... ته ته لاه خونه لو گم کلده.... ته ته اوماش رو میخواد.....اوماااااا"
اون مرد سیاه چشم که حالا اعصابش بیشتر به هم ریخته بود از جایی بین شاخه های بالایی درخت پرید پایین و با عصبانیت بهش تشر زد.
-" گریه نکن... دارم میگم گریه نکن لامصب"
با هر حرفی که میزد گریه اون موجود رو اعصاب از نظرش شدت می گرفت.
یون تان که حالا به جای بازی با پروانه های براق به سمت ته اومده بود با دیدن حالت ته بدن کوچولوی اون سگ با سرعت زیادی به سمت مرد رفت و بهش پارس کرد و بعدش که دید فایده ای نداره پای راستش رو محکم گاز گرفت.
مرد سیاه پوش که حالا به غلط کردن افتاده بود، لب هاش با حرکات نا مفهومی تکون خورد و صدای هیس مانندی توی نت های هوای گذرا پیچید و یون تا توی کسری از ثانیه از پاش جدا شد و جایی ثابت نگه داشته شد.
BINABASA MO ANG
Black lily Of the Valley 《Kookv》
Fanfictionیه چند شاتی فلافی و دارک و کیوت من دوسوش دورام شما هم داشته باشید :D