152

182 17 9
                                    

اين داستان:پشم تايم

كريس:بابا يه هيولا زير تخته!
استيو:*دستش رو ميبره زيره تخت*ايييي هيولا دستم رو خورد
كريس:😨
استيو:شوخي كردم كوچولو هيچي زير تختت نيست شب خوش...
كريس:امشب مراقب اوني كه روي تخت كنارت خوابيده باش...
استيو:چرا؟
كريس:هشدار دادم:)

استيو:*با فكري درگير ميره تو دستشويي و بعد ميره تو اتاق خودشون *هي باك هنوز نخوابيدي؟
باكي:نه ميخوام براي كريس داستان تعريف كنم
كريس:*از زير پتو مياد بيرون*سلام و شب بخير
استيو:تو...م مگه ...تو توي اتاقت بودي؟الان؟
كريس:نه نبودم كلا همينجا توي تخت شماها بودم...
استيو:پس اوني كه تو اتاقت بود و من داشتم باهاش حرف ميزدم كي بود؟
كريس:من نبودم...
استيو:اوكي من رد دادم ...
كريس:شوخي كردم ترسوندمت ...بعد از اينكه رفتي دستشويي اومدم اينجا ...
باكي:چرا اينكارو كردي كريس؟
كريس:چون منو از هيولاي زير تختم ترسوند...
باكي:استيو!قرار نيست بچه رو بترسوني ...
استيو:ببخشيد ...
كريس:ولي عيب نداره خدمتكار مراقب منه...
باكي:از اين شوخيا با من نكنيد من بدم ميااااد ...

*برق اتاق قطع و وصل ميشه*

باكي:امشب جفتتون تا صبح بيدار ميمونيد تا من راحت بخوابم چون صد دفعه بهتون گفتم از اين شوخي هاي جني با من نكنيد...

استيو:ولي ما برق رو قطع نكرديم...
كريس:راست ميگه...

باكي:*نيشخند ميزنه*به من ربطي نداره ،بايد مراقب اوني كه روي تخته باشيد...
استيو:شت !اين جمله رو توي اتاق شنيدم...
كريس:*مياد پيش استيو*بابا بنظرت روي تخت من جامون ميشه...
استيو:ا...اره فكر كنم...
باكي:امشب همينجا ميخوابيد...نكنه فكر كرديد من جنم؟!
كريس و استيو:*باهم جواب ميدن*هااا نه !معلومه كه نه...
خدمتكار:*از ديوار اتاق رد ميشه*درسته جن خونه منم ولي بگيريد بتمرگيد خسته ام كرديد از بس حرف زديد...
كريس:ميترسم اينم از دستمون خل بشع...

اين داستان ادامه دارد....

fun time with avengers 3 (complete✔️)Where stories live. Discover now