110

206 29 10
                                    

اين داستان:روز پدر پارت دو

*هلا با عشق يه كارت براي ادين درست ميكنه*
هلا:*كارت رو ميزاره روي ميز و ميره*

*چند دقيقه بعد*
*ادين مياد تو اتاق و كارت رو ميبينه*
ادين :اوه اينجارو ببين فريگا !دخترم براي روز پدر برام يه كارت درست كرده
فريگا:بخونش ببينم چي نوشته براي پدرش
ادين:*كارت رو باز ميكنه*روز پدر به اونيكه كلا يه ربع براي ساختنمون وقت گذاشته و بعد ولمون كرد به حال خودمون مبارك🖕🏽😕🖕🏽...
دوستدار تو هلا ،لوكي ،ثور ...

فريگا:*درحاليكه از خنده اشك تو چشماش جمع شده*اين معركه بوووود😂😂😂😂
ادين:خيلي بي ادب هستيد!😑

تو اتاق:
*لوكي و ثور دارن با استرس راه ميرن و اتاقشون رو با قدم متر ميكنن *
ثور:ادين حتما به حساب هلا ميرسه...
لوكي:اگه يه مو از سر هلا كم بشه اين سرزمين رو به چخ ميدم ...
ثور:اسكل نشو لوكي بايد ادين رو به چخ بدي
لوكي:اها اره ادين رو به چخ ميدم
هلا:*با غرور در رو باز ميكنه*هيچ كس حق نداره يه تار از موهام بكنه😎بچز نامه رو خوند و كلي حرص خورد😂
لوكي:تو چيزي رو بهش گفتي كه منو و ثور خيلي وقته نتونسته بوديم بهش بگيم
هلا:صبر كنيد ببينم!شماها نميخواييد يه روز پدر داشته باشيد؟
ثور:يعني چي؟
هلا:منظورم اينه كه نميخواييد بچه داشته باشيد!
لوكي:عااام هنوز زوده
هلا:گمشو بابا چند قرنه گذشته!هي ميگي زوده زوده ...

ثور:*بحث رو عوض ميكنه*خوب تا قبل از اينكه ادين بياد بزنيم بريم ميدگارد!
هلا:اههه اره دلم براي بستني هاي ميدگارد تنگ شده ولي قبلش والكري رو هم با خودمون بايد ببريم
لوكي:اونم ميبريم

ادين:*از اون طرف قصر داد ميزنه*بچه ها كجايييد!
هلا:شت!بدوييد در بريم
ادين:مگه دستم بهتون نرسه
ثور:ببينم لوكي به هايمدال از نقشمون گفتي؟
لوكي:من با هايمدال هماهنگ كردم
هلا:پس چرا وايستادين!

اين داستان ادامه دارد...

fun time with avengers 3 (complete✔️)Onde histórias criam vida. Descubra agora