. 1 .

3K 554 27
                                    


دویدن بین درختا اونم وقتی تو حالت گرگینه ام هستم واقعا حس خیلی خوبی داره  حس پنجه هام روی سبزه ها
همش مثل یه رویای شیرینه
با شنیدن صدای ابشار  ناخداگاه سرعتم و بیشتر کردم  حتی با فکر کردن به اون دریاچه کوچیک و زیبا هم لبخند رو لبم می اومد چه برسه به اینکه پنجه هامو توی اب خنکش بکنم
وقتی رسیدم  اروم اروم نزدیک شدم  نمیتونستم ذوقم و کنترل کنم و همینطور  اینور و اونور میرفتم و اب بازی میکردم
که با شنیدن صدای خش خش سریع به همون سمت برگشتم
با دقت نگاه میکردم تا ببینم  کسی اونجا هست یا نه
هرچی بو میکشیدم هیچ بوی خاصی و حس نمیکردم
وقتی یه مرد از بین درختا بیرون اومد ناخداگاه یه قدم به سمت عقب رفتم
که صداشو شنیدم  بم بود و جذاب
_ هی هی باهات کاری ندارم نترس
با تردید نگاهش کردم
کت چرم مشکی  و شلوار لی مشکی  استایل تیرش ناخداگاه استرس بهم وارد میکرد  و اینکه نمیتونستم دستش و تشخیص بدم بدترین قسمتش بود
وقتی یه قدم دیگه نزدیک شد  غرش کوچیکی کردم که  سریع دستاشو بالا اورد
همینطور که تو چشماش نگاه میکردم منتظر بودم تا حرکتی کنه تا اماده حمله بشم  وقتی خیلی اروم روی زمین نشست منم ناخداگاه همونجا نشستم
همچنان  تو چشمای هم نگاه میکردیم
با تمام اینکه اون یه قریبه هستش که حتی دستشم مشخص نیست بازم انگار چشماش منو به سمت خودش میکشید
_ بیا اینجا کوچولو کاریت ندارم
با حرفی که زد بهم بر خورد با این جسه کاملا مشخصه که من یه گرگ بالغم 
غرش کمی کردم که خندید
با تردید نگاهش کردم با لبخندش شبیه خرگوشا میشد
اروم به سمتش رفتم  چند ثانیه طولانی طول کشید تا بهش برسم وقتی به دو قدمیش رسیدم ایستادم
بازم بو کشیدم  ...
هیچی  نمیتونم تشخیصش بدم
_ نمیتونی رایحم و حس کنی؟
  سرمو تکون دادم  که گفت
_ بیا نزدیک تر شاید بهتر شد
اینبار فاصله و به یک  قدم رسوندم
بازم هیچی ....
دستشو دراز کرد  جلو تر رفتم و  دستشو بو کردم
از اینکه هیچ رایحه ای حس نمیکردم حرصم گرفت اینبار با شجاعت بیشتر جلو رفتم و  پوزم و تو گرونش فرو بردم پنجه هامو روی پاهاش گذاشتم 
اینبار یه رایحه خیلی ضعیف حس کردم
ضعیف ولی خوشبو بود غرق بو کردنش  بودم که با حس کردن  دستش رو خزه هام سریع عقب رفتم که تند گفت
_ باور کن کاریت ندارم امگا کوچولو
پس برخلاف من اون رایحه ی منو حس میکنه
با تردید گفت
_ تو امگا نری؟
سرمو تکون دادم که اینبار لبخند بزرگ تری نشون داد
ناخداگاه به لبخندش خیره شدم  سرمو کج کردم که گوشام روی سرم خوابید
وقتی شروع کرد به حرف زدن از هپروت در اومدم
_ میشه .... میشه تبدیل بشی؟
با فکر اینکه وقتی تبدیل بشم کاملا لختم سریع سر تکون دادم و عقب رفتم
که گفت
_کتم و میزارم میرم   بعد ۳ دقیقه میام  اینجوری خوبه؟
میخواستم باهاش حرف بزنم  پس با تردید  سرمو تکون دادم که بلند شد
کتش و در اورد اروم جلوم گذاشت  و  سریع به سمت درختا رفت
وقتی از دور شدنش مطمئن شدم  سعی کردم سریع تبدیل بشم
وقتی کامل به شکل انسانیم در اومدم کتش و برداشتم  پوشیدم و زیپش و بستم برام بزرگ بود جوری که تا زیر باسنم می اومد ک استیناش تا سر انگشتم
به درختا نگاه کردم
بعد یک دقیقه از بین درختا اومد  وقتی کامل جلو اومد ایستاد بهش نگاه کردم  رایحه اش بیشتر شده بود 
ولی حتی حالا هم که عطر  قهوه تو بینیم پیچیده بود بازم نمیتونستم گرگش و تشخیص بدم ولی مطمئنم یه امگا نیست
اروم اومد سمتم و روبه روم نشست خودم جمع کردم تا پاهام کمتر دیده بشه
+سلام
وقتی بهش  سلام کردم دیدم که چشماش برق زد
_ خدای من تو خیلی زیبایی
از تعریفش لبخند روی لبم نشست
_ اسمت چیه؟ من جونگکوکم
اروم گفتم
+تهیونگ
لبخند از رو لبش کنار نمیرفت و این به نظرم خیلی خوب بود
وقتی دستش روی موهام نشست یکم خودمو عقب کشیدم که سریع گفت
_ببخشید ببخشید اخه خیلی براقو  نرمن ...
سوالی که تمام مدت ذهنم و درگیر کرده بود و بلاخره پرسیدم
+ رایحه قهوه ات و حس میکنم ولی نمیتونم بفهمم از کدوم دسته ای ! بتایی ؟؟
خودشو جلو کشید و صورتش و نزدیک صورتم اورد  جوری که فاصله صورتامون با یک بند انگشت رسید
اروم با اون صدای بم زمزمه کرد
_ نه امگا کوچولو...... من یه الفا ام
با شنیدن این که یه الفا  اخمام تو هم رفت و از جام بلند شدم
که اونم پاشد
_چیشده؟
سریع گفتم
+ میشه بری پشت درختا میخوام تبدیل بشم
با تردید بهش نگاه کردم  اما اینبار  به جای لبخند یه اخم غلیظ روی صورتش بود چشماش تیره شده بودن  با صدایی که انگار بم تر شده بود و دستایی که کنارش مشت شده بود گفت
_ میخوای بری؟
وقتی جوابشو ندادم  جلو اومد که ناخداگاه عقب رفتم
بلند تر گفت
_ جوابمو بده  میخوای بری؟
با استرس خیلی زیادی گفتم
+ اره...اره میخوام برم
با حس کردن حجم یه دفعه ای از فرمون الفا سرم گیج رفت
اون داشت سعی میکرد کنترلم کنه
_ نمیری ......
_ اجازه نداری هیچ جایی بری
دستم و جلو دهنم و بینیم گذاشتم
+ بس کن فرمونات و کنترل کن الفا
اما انگار خیلی عصبانی بود وقتی چشم تو چشم شدیم شوک بزرگی بهم وارد شد  چشماش تغییر رنگ داده بود  قرمز شده بود
_ تو هیچ جا نمیری امگا
با ترس و تردید و البته ضعف گفتم
+ باشه ...باشه هیجا نمیرم ولی لطفا فرمونات و کنترل کن داری اذیتم میکنی
لرزش خفیفی و تو پاهام حس میکردم
بعد این حرفم انگار اروم تر شد
جلو اومد  و بغلم کرد  سیخ ایستادم  بغلش گرم بود ولی پر از استرس
اینکه تو بغل کسیم که  چند دقیقه است دیدمش که اتفاقا الفا هم هست  اذیتم میکرد
صداشو تو گوشم شنیدم
_ ببخشید ببخشید .... فقط نمیخواستم بری
وقتی ازم جدا شد با تردید به چشماش نگاه کردم دوباره مشکی شده بود
نفس راحتی کشیدم
اروم گفتم
+گوش کن به حرفم .... هوا داره تاریک میشه و من باید برگردم  ولی میام فردا  میام همینجا باشه؟؟
دوباره اخم کرد
ولی هیچی نگفت  اروم سرشو تکون داد و گفت
_ میرم تا تبدیل بشی  ولی اینو بدون اگه فردا نیای  عواقبش پای خودته
تند تند سر تکون دادم
وقتی رفت پشت درختا  سریع تبدیل  شدم
و با سرعت   بین درختا شروع کردم به دویدن اینبار با ترس
حسی که جونگکوک بهم میداد و درک نمیکردم  و رفتارش جوری که سعی داشت با فرموناش مطیعم کنه که تا حدودی موفقم شد  یا تهدید کردنش دلیل کاراشو نمیدونستم این گیجم میکرد
همش بهم  حس عجیبی میداد
وقتی وارد  محدوده پک شدم  سریع سمت عمارت رفتم 
وقتی  رفتم تو جین و دیدم که روی کاناپه نشسته بود  صداش و بلند کرد
× اومدی  بازم که تو حالت گرگینه ای نامجون اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه..... تهیونگ با توام
بی توجه به جین سمت اتاقم رفتم  وقتی درو پشت سرم بستم تبدیل شدم و به در تکیه دادم
همینطور که نفس نفس میزدم  نشستم
مطمئنن فردا قطعا قرار نیست پامو حتی نزدیک اون دریاچه بزارم

عمرا بخوام دوباره با اون الفا جذاب و عجیب روبه رو بشم......
.
.
.
برای اپ پارت بعدی ووت به 50  برسه
برای حمایت کامنت بزارین

MineWhere stories live. Discover now