صبح شدو زودتر از کوک از خاب بیدار شدمرفتم دسشویی و صورتمو شستمورفتم اشپزخونه..
مواد پنکیکو دروردمو شروع کردم ب درست کردن،ولی زیاد بلد نبودم گوشیو دروردم زدم گوگل
دوای هرچی در گوگله (😂)
درست کردم و گذاشتم رو میز و چندتا چیز دیگ برای خوردن از خچالش دروردمو اومدم،
پنکیکارو با توتفرنگی و خامه تزیین کردمو گذاشتم رو میز..
رفتم بالا تا بیدارش کنم،زیاد خابیده بود و منم دیرم میشد باید سریع صبحونه میخوردم تا دیر نرسم ب کارم..
درو باز کردو رفتم کنار تختش
دستمو گذاشتم رو موهاشو نوازشش کردمرفتم سمت پنجره و پرده رو زدم کنار تا شاید با نور افتاب بلند شه ولی نچ نشد..
+کوک،جونگکوک عزیزم بلند شو.
ی چرخ زد و چشم سمت راستشو باز کرد و ی ملچ ملوچ کرد و دوباره خابید..
+پاشو دیرم میشه،بیا باهم صبحونه بخوریم
-هووم الان..میام
با صدای خشدارش گفتو بلند شد عین بچه ها..
پاهاشو دراز کردو سرشو خاروند،رفت دسشویی و من رفتم پتو هارو تا کنمو یکم تختو مرتب کنم..
ی حس خاصی داشتم..
انگار ازدواج کردمو توخونمم،ولی فعلا ن ب باره ن ب داره...
بعد س ساعت دسشویی کردنو لفتش دادن عاقا امد سر میز-تاحالا اول صبح اینقدر چیز نخورده بودم.
+شاید ازین ب بعد بخوری
صبحونه رو خوردمو رفتم تو اتاق تا کیفمو بردارم ک فهمیدم لباس ندارم..
هیچی میرم خونه و لباس برمیدارمو و میرم سرکار..
+خدافظ،مواظب خودت باش،شمارمو داری اگ کار داشتی زنگ بزن.
-بای،دیر میای؟
+سعی میکنم زود بیام،اخه میرم خونه ی چند دست لباس بیارم اینجا.
-اوهوم،منتظرم
وویی عین پسر بچه سرش پایین بوود،
رفتم جلو ی بوسه رو لبش زدم ک شارژ بشه
سرشو گرفت بالا و نگام کرد و یهو پرید بغلم-دوست دارم..
+منم دوست دارم،برم برم تا اخراج نشدم
...
رفتم خونه و لباسموعوض کردمو رفتم سرکاردوازه تمام شد پستمو رفتم خونه،یکم جمعو جور کردمو یکم کتاب مخصوص عکاسی رو خوندم،ساعت پنج عصر شدو رفتم فروشگاهو چندتا خرتو پرت خریدم ک گوشیم زنک خورد.
ESTÁS LEYENDO
Love U My Koko)💜
Vampirosوضعیت:[تمام شده] خوشحالم ک امد تو جنگل خوشحالم ک منو نجات دادی خوشحالم ک عاشقت شدم . . fiction:اسمات،خوناشام،دخترپسری fiction:جونگ کوک x تو writer:hyumin✨