قهرمان

8.4K 1.4K 636
                                    

هایا

اول اینکه این مدت چند تا کپی بی کیفیت از سوییت دیدم ناراحت شدم...

بعد هم مرسی از حمایت هاتون ♡
ووت و نظرهای شما تنها پاداشیه که نویسنده در برابر نوشتن داستان میگیره. دریغشون نکنید.

-----------------------------------------------

از روزی که پسرشهردار دوباره همبازی دوران بچگیش رو دید و ازش خواست کارهای تمیز کاری خونه ش رو انجام بده یک سال میگذشت. ملاقاتی که باعث شد یونگی به اطرافش بهتر نگاه کنه و چشم هاشو دقیق تر روی زندگی هیبرید ها باز کنه. درسته که ملاقات با جیمین چیزی بود که آتش اختلافات پدر و پسری اون ها رو شعله ور تر کرد، اما یونگی ناراضی نبود.
چند ماه بعد از اون ملاقات، یونگی که بلاخره هم خودش رو پیدا کرده بود و هم هدفش رو، تونست علاقش رو به جیمین که یه هیبرید بود اعتراف کنه و حالا اونو به عنوان دوست پسر در کنار خودش داشته باشه.
همه چیز در طول این چند ماه خیلی به سرعت اتفاق افتاده بود، جمع دوستانه کوچیکشون تبدیل به جمع بزرگتری شده بود و کسانی که با هدف اونها موافق بودن، به کمکشون اومده بودن تا بلاخره این جامعه ی مسموم بهبود پیدا کنه.

یونگی با لبخند کمرنگی روی لبهاش، به تصویر شیرین مقابلش خیره شده بود.
دوست پسرش با لبهایی که از نفس های گرم کوتاه از میونش بیرون میومد، روی مبل اتاق کار ستاد انتخاباتیش به خواب رفته بود.
با دیدن بدن توی هم جمع شده ی هیبرید، به آرومی جلو رفت و بعد از برداشت پالتوی بلند کرم رنگش، اون رو روی جیمین انداخت و دوباره به تماشاش نشست. چون دلش نمیومد از خواب بیدارش کنه، تصمیم گرفت تا رسیدن بقیه همونجا کنارش بمونه.

چند دقیقه ای نگذشته بود که با صدای نفسهای تند شده ی هیبرید و لرز بدنش، اخمی کرد و بهش نزدیک شد و پایین مبل مقابلش نشست.

"جیمین؟"

بار دیگه با صدای کمی بلندتر و دستی که به آرومی توی موهای قهوه ای رنگ هیبرید فرو رفت صداش زد:"جیمین عزیزم؟"

با باز شدن ناگهانی چشمهاش، برای اطمینان لبخندی به صورتش پاشید و گفت:"چیزی نیست خواب میدیدی."

جیمین نفس عمیقی کشید و بلند شد. پالتوی یونگی از روی بدنش به پایین سر خورد و بی اهمیت به اون، چشمهاش رو مالید.

"آب میخوری؟"

با تایید جیمین، بطری آبی از روی میز برداشت و بعد از باز کردن به دستش داد.
هیبرید بعد از خوردن آب آروم تر شده بود. لبخندی به چهره ی پر استرس دوست پسرش زد و گفت:"خوبم. نگران نباش."

"میخوای در موردش حرف بزنی؟"
با ناراحتی پرسید. میتونست حدس بزنه کابوس جیمین از چه عناصری تشکیل شده بود.
احساس ناامنی، ترس و خطر

Sweet Sense | حِسِ شیرینOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz