part 8

8.1K 1.2K 175
                                    


تهیونگ با تمام توانش از پله‌ها دوید و از راه پله خارج شد.
جیمین با شنیدن صدای دویدن کسی از جانگ‌کوک به سرعت جدا شد، به راه پله خیره شد و لحظه‌ای حس کرد لباس تهیونگ رو دیده.
جانگ‌کوک به عقب برگشت و پرسید:
+کی بود؟

پسرِ بزرگتر اخمی کرد و خودش هم نمی‌دونست چرا از اینکه تهیونگ اون رو تو اون حالت دیده، باید ناراحت باشه.
به جانگ‌کوک نگاه کرد و گفت:
×نمی‌دونم کی بود و درضمن بار آخرت باشه از این کارها می‌کنی ها!

جیمین نگاهش رو از جانگ‌کوک گرفت و به سمت راه پله رفت.
پسرِ کوچکتر پوزخندی زد و گفت:
+خیالت راحت نباشه جیمین شی! قرار نیست بار آخرم باشه!

جیمین با خشم انگشت وسطش رو نشون داد و غرید:
×فاک یو!

جانگ‌کوک با صدای بلند و سرخوشی که خودش هم نمی‌دونست دلیلش چیه، گفت:
+من هم فاک یو، دارلینگ!

پسرِ بزرگتر با تمام سرعت از اون مکان فرار کرد.
وارد سالن رقص شد و تهیونگ رو دید که به آینه تکیه زده، زانوهاش رو توی شکمش جمع کرده و ناراحت به نقطه‌ای زل زده.
جلو رفت و کنارش نشست.
تهیونگ با حس اینکه جیمین کنارشه چشم‌هاش رو تو حدقه چرخوند و صورتش رو سمت دیگه گرفت.
جیمین به سالن خالی نگاه کرد و کنجکاو پرسید: ×هیونگ‌ها کجا رفتند؟

بی‌حوصله جواب داد:
-یونگی و هوسوک رفتند استودیو، جین و نامجون هم با بنگ‌شی‌هیوک رفتند رستوران.

×تو چرا تنهایی؟

تهیونگ شونه‌هاش رو با بی‌خیالی بالا انداخت و گفت:
-دوست دارم تنها باشم.

جیمین به رفتار بچگونه‌اش لبخندی زد که در باز شد، جانگ‌کوک وارد سالن شد و با سرخوشی گفت:
+سلام دوباره تهیونگ هیونگ!

تهیونگ نگاه خشمگینی به پسر کرد و زیرلب جوابش رو داد.
جانگ‌کوک مستقیم به سمت جیمین رفت، کنارش نشست و دستش رو دور شونه‌اش حلقه کرد.
تهیونگ از آینه ی مقابل این صحنه رو دید و خودش هم نمی‌دونست چرا دوباره بغض به گلوش چنگ زد.
چرا نمی‌تونست کنار یکی از اون‌ها باشه؟
یا حداقل کنار هر دو باشه، درست مثل گروهی که باهاشون دوست بود.
چرا نمی‌تونست با اون‌ها باشه؟
جیمین اخمی کرد و کمی فاصله گرفت.
×چرا چسبیدی به من؟

جانگ‌کوک با نیشخند شیطنت آمیزی گفت:
+اگه به تو نچسبم انتظار داری به کی بچسبم؟ به این جلبکِ زشت و اخمو؟ درضمن دوست دارم به هیونگ عزیزم بچسبم!

تهیونگ به اندازه‌ی کافی ناراحت بود و با شنیدن این حرف‌ها حالش بدتر شد.
از جاش بلند شد و با گریه فریاد زد:
-جلبکِ زشت خودتی!

جانگ‌کوک و جیمین بهت زده به رفتار پسر نگاه کردند و تهیونگ بی‌توجه به اون دو نفر با قدم‌های تند از سالن رقص خارج شد.
جانگ‌کوک شوکه گفت:
+تهیونگ حالش بد بود؟ مگه حرف بدی زدم؟ من که همیشه بهش می‌گم جلبکِ زشت، هیچ‌وقت اینجوری واکنش نشون نداده بود!

جیمین نگران به مسیر طی شده‌ی پسر خیره شد.
دلیل ناراحتی تهیونگ رو نمی‌فهمید و در عجب بود که چرا خودش هم از ناراحتی پسر دلش گرفته.

***

هوسوک با دست یونگی بازی می‌کرد و به چهره‌ی به ظاهر خوابیده‌ی پسر لبخندی زد.
£هیونگ!

&هوم!
یونگی توی خواب و بیداری صدای نامفهومی از خودش ایجاد کرد.
هوسوک پیشونی سفید پسر رو بوسید و گفت:
£من دوست دارم در مورد رابطه‌امون به پسرها بگیم!

یونگی چشم‌هاش رو باز کرد و کمی روی کاناپه‌ی چرمی استودیو جا‌به‌جا شد.
به پسرِ کوچکتر نگاه کرد و بعد از مکثی گفت:
&تو این رو می‌خوای، سوکی؟

هوسوک سری به نشونه‌ی مثبت تکون داد و گفت:
£آره، حس بدی نسبت به این مخفی کاری دارم.

پسرِ بزرگتر لبخند لثه‌ای معروفش رو زد و سر هوسوک رو پایین کشید و لب‌هاش رو کوتاه بوسید.
&اگه تو این رو می‌خوای من انجامش می‌دم، دارلینگ!

هوسوک لبخندی زد و چهره‌اش از خوشحالی درست مثل یک خورشید درخشید.
قرار بود بالاخره این مخفی کاری تموم بشه و البته امیدوار بود پسرها ازشون حمایت کنند.
تقه‌ای به در خورد و هوسوک و یونگی متعجب به در زل زدند و بعد از اون صدای بغض آلود تهیونگ از پشت در اومد.
-می‌شه در رو باز کنید؟

هوسوک به سرعت بلند شد و سر یونگی که روی پاهاش بود، با این حرکت محکم جا‌به‌جا و صدای آخ و ناله‌اش بلند شد.
هوسوک بی‌توجه به اون در رو باز کرد و به دونسنگ ناراحتش نگاه کرد.
£چی شده تهیونگی؟

تهیونگ خودش رو طی حرکت ناگهانی در آغوش هوسوک انداخت و با صدای بلند گریه کرد.
-هیونگ! من فکر کنم هم عاشق شدم و هم شکست عشقی خوردم.

پایان پارت هشتم.

سلام خوشگلا❤❤ من برگشتم با پارت جدید 💚💙😍
اینم از این پارت طولانی، حسادت های تهیونگی و لاس زدن های کوکمین 😁
به نظرتون تهیونگی قراره چه کنه با این شکستش؟ 🤔

ووت و نظر یادتون نره خوشگلا ❤💚
دوستون دارم تا پارت بعد 💙🤩🥰

top or bottom? Where stories live. Discover now