𝓜𝔂 𝓙𝓲𝓶𝓲𝓷𝓲 𝟣🔞

1.6K 116 37
                                    



یا پارک جیمین

تلافیش رو سرت در میارم

خیال کردی میزارم از زیرش در بری؟

ههه... کور خوندی

~ فلش بک ~

حسابی خسته شده بودم

ولی هنوز کلی از کارام مونده بود

هیچ دوست نداشتم بزارمشون برای فردا و دوباره مجبور شم روز تعطیل کار کنم

بخاطر همین با جیسو موندیم تا کارامون رو تموم کنیم

-یاااااا ... جیسویااااااا ..... خیلی خسته شدم

+ میدونم اونی.. منم دیگه جونی برام نمونده

داشتیم باهم حرف میزدیم که صدای تلفنم غر غرامون رو قطع کرد

-جیمینا!!

+....

-چی؟؟

+....

- وای خدای من.. لطفا ادرس بار رو بهم بگید

+....

-خیلی ممنون الان خودمو میرسونم

جیسو با چشمای متعجب بهم نگاه میکرد

-جیسو *-* اممممم .. من خیلی معذرت میخوام ... اما ... اممم .. چجوری بگم.....

+عب نداری اونی .. برو ... من تمومش میکنم

حینی که وسایلم رو برمیداشتم و پالتوم رو میپوشیدم گفتم:

- واقعا متاسفام جیسو .. جبران میکنم برات .. حالش بد شده...

+گفتم که مشکلی نیست ... شوهرت ثابت کرد بدون تو طاقت نمیاره

خنده ای کردم و ازش خدافظی کردم و با ناراحتی اون رو با کلی کار تنها گزاشتم.

______

به ادرس بار نگاه کردم....

- خودشه

از تاکسی پیاده شدم و بعد از حساب کردن پولش سریع وارد بار شدم و جیمین رو پیدا کردم

از فردی که باهام تماس گرفته بود کلی تشکر کردم و به سختی جیمین رو بلند کردم تا از اون بارِ لعنتی بیرون بیارم

𝓜𝔂 𝓙𝓲𝓶𝓲𝓷𝓲 🔞Where stories live. Discover now