با صدای آلارم گوشی از خواب بیدارشدم
ساعت 6 بود
سریع از جام بلند شدم و سمت حمام مستر اتاق رفتم و به یه دوش صبحگاهی کوتاه بسنده کردم
موهای موج دارم رو خشک کردم و دورم ریختم و یه کت وشلوار مشکی رسمی پوشیدم
در اتاق رو اروم باز کردم
اول سرم رو بیرون بردم ... ولی چیزی معلوم نبود
بیشتر بیرون رفتم و دم در اتاق وایستادم
ولی یهو خشکم زد
جیمین روی مبل نشسته بود و با چشمای خسته و خمار همراه با کمی عصبانیت بهم زل زده بود
خودم رو به بیخیالی زدم و سعی کردم کمترین تماس چشمی رو باهاش داشته باشم
به میز نگاه کردم
تمام ظرفای غذا رو جمع کرده بود و اثری از غدا ها نبود
دلم براش سوخت و قول دادم براش جبران کنم که یه مرتبه با صدای خشک و ترسناکش متوقف شدم:
+کجا شال و کلاه کردی اول صبی؟!
- اممم ..دیشب جیسو بهم پیام داد که جلسه داریم ... تا ساعت 10 تموم میشه
دیگه چیزی نگفت
_ کاری نداری؟
جوابم رو نداد و روش رو برگردوند که فهمیدم علاوه بر عصبانیتش باهام قهر کرده
یکم ناراحت شدم
نمیتونستم ببینم که باهام قهره
یکی نیست بگه تو که طاقت قهر بودنش رو نداری غلط میکنی از این کارا میکنی
توی دلم به خودم لعنت فرستادم
اون جوابم رو نمیداد
ولی من که باید باهاش خدافظی میکردم
- اومم.... پس خدافظ
سوویچ ماشین رو از روی جاکلیدی برداشتم و سریع به سمت جلسه رفتم
_____
× خب خسته نباشید ... نظراتتون رو تا روز شنبه جمع بندی کنید و توی جلسه اعلامشون کنید
ادای احترامی کردم و همراه جیسو از اتاق خارج شدم
بعد از خدافظی باهاش به سمت خونه راه افتادم ...
YOU ARE READING
𝓜𝔂 𝓙𝓲𝓶𝓲𝓷𝓲 🔞
Short Storyیا پارک جیمین تلافیش رو سرت در میارم خیال کردی میزارم از زیرش در بری؟ ههه... کور خوندی 💋🔥یه داستان کوتاهِ اسمات با ایفای نقش پارک جیمین ♥ و ا/ت #دختر پسری #جیمین #اسمات