یا پارک جیمین
تلافیش رو سرت در میارم
خیال کردی میزارم از زیرش در بری؟
ههه... کور خوندی
~ فلش بک ~
حسابی خسته شده بودم
ولی هنوز کلی از کارام مونده بود
هیچ دوست نداشتم بزارمشون برای فردا و دوباره مجبور شم روز تعطیل کار کنم
بخاطر همین با جیسو موندیم تا کارامون رو تموم کنیم
-یاااااا ... جیسویااااااا ..... خیلی خسته شدم
+ میدونم اونی.. منم دیگه جونی برام نمونده
داشتیم باهم حرف میزدیم که صدای تلفنم غر غرامون رو قطع کرد
-جیمینا!!
+....
-چی؟؟
+....
- وای خدای من.. لطفا ادرس بار رو بهم بگید
+....
-خیلی ممنون الان خودمو میرسونم
جیسو با چشمای متعجب بهم نگاه میکرد
-جیسو *-* اممممم .. من خیلی معذرت میخوام ... اما ... اممم .. چجوری بگم.....
+عب نداری اونی .. برو ... من تمومش میکنم
حینی که وسایلم رو برمیداشتم و پالتوم رو میپوشیدم گفتم:
- واقعا متاسفام جیسو .. جبران میکنم برات .. حالش بد شده...
+گفتم که مشکلی نیست ... شوهرت ثابت کرد بدون تو طاقت نمیاره
خنده ای کردم و ازش خدافظی کردم و با ناراحتی اون رو با کلی کار تنها گزاشتم.
______
به ادرس بار نگاه کردم....
- خودشه
از تاکسی پیاده شدم و بعد از حساب کردن پولش سریع وارد بار شدم و جیمین رو پیدا کردم
از فردی که باهام تماس گرفته بود کلی تشکر کردم و به سختی جیمین رو بلند کردم تا از اون بارِ لعنتی بیرون بیارم
YOU ARE READING
𝓜𝔂 𝓙𝓲𝓶𝓲𝓷𝓲 🔞
Short Storyیا پارک جیمین تلافیش رو سرت در میارم خیال کردی میزارم از زیرش در بری؟ ههه... کور خوندی 💋🔥یه داستان کوتاهِ اسمات با ایفای نقش پارک جیمین ♥ و ا/ت #دختر پسری #جیمین #اسمات