یک هفته ای میشد که جیمین حسابی سرش شلوغ بود و شبا مثل جنازه (و دوباره دور از جونش) به خونه میومد.
تا دیر وقت با بقیه پسرا تمرین میکرد و تا میتونست از خودش کار میکشید
به همون میزان منم سرم شلوغ بود و درگیر کارای اداری کمپانی بود
ولی امروز مرخصی گرفتم .. وقتش بود نقشه های شیطانیم رو عملی کنم
از جیسو خدافظی کردم و مستقیم رفتم سمت خونه .. البته قبلش یه سری هم به داروخانه زدم
______
فلش رو به تلویزیون وصل کردم و فیلم رو باز کردم.. اماده اش کردم تا جیمین برسه خونه
ساعت 10 شب بود
- خب همه چی سرجاشه
یه بار دیگه فکرِ شومی که تو سرم بود رو مرور کردم و خندیدم ...
-امیدوارم خراب نشه
با صدای زنگ در به خودم اومدم
سریع سمت در رفتم و غذا هایی که سفارش داده بودم رو تحویل گرفتم .. همون موقع جیمین از راه رسید
- سلام عزیزم.. خوش اومدی ... خسته نباشی
بهم سلام کرد و گونه مو بوسید
خستگی توی چشماش موج میزد
یه لحظه دلم براش سوخت
ولی نه ... باید تلافیش رو سرت در بیارم
- تا بری و سریع دوش بگیری من غذاهارو آماده میکنم
سرشو تکون داد و به سمت حمام رفت
وقتی مطمئن شدم توی حمامه سریع سمت اشپزخونه رفتم
نوشابه هارو باز کردم و توی لیوان ریختم
مثل مجرمای در حال جرم به اطرافم نگاه کردم و قرصی که پودر کرده بودم رو توی نوشابه اش ریختم
- امشب قراره خیلی بهت خوش بگذره پارک جیمین
جیمین خود به خود غیر قابل کنترل بود ... چی میشد اگه قرص محرک جنسی استفاده میکرد #_#
لیوانای نوشابه رو روی میز گذاشتم و رفتم سمت اتاق مشترکمون
چک کردم که کلید حتما پشت در باشه وقتی مطمئن شدم لباسای جیمین رو براش اماده کردم و روی تخت گذاشتم
YOU ARE READING
𝓜𝔂 𝓙𝓲𝓶𝓲𝓷𝓲 🔞
Short Storyیا پارک جیمین تلافیش رو سرت در میارم خیال کردی میزارم از زیرش در بری؟ ههه... کور خوندی 💋🔥یه داستان کوتاهِ اسمات با ایفای نقش پارک جیمین ♥ و ا/ت #دختر پسری #جیمین #اسمات