𝓜𝔂 𝓙𝓲𝓶𝓲𝓷𝓲 2🔞

1.1K 98 57
                                    


یک هفته ای میشد که جیمین حسابی سرش شلوغ بود و شبا مثل جنازه (و دوباره دور از جونش) به خونه میومد.

تا دیر وقت با بقیه پسرا تمرین میکرد و تا میتونست از خودش کار میکشید 

به همون میزان منم سرم شلوغ بود و درگیر کارای اداری کمپانی بود 

ولی امروز مرخصی گرفتم .. وقتش بود نقشه های شیطانیم رو عملی کنم

از جیسو خدافظی کردم و مستقیم رفتم سمت خونه .. البته قبلش یه سری هم به داروخانه زدم 

______

فلش رو به تلویزیون وصل کردم و فیلم رو باز کردم.. اماده اش کردم تا جیمین برسه خونه 

ساعت 10 شب بود 

- خب همه چی سرجاشه 

یه بار دیگه فکرِ شومی که تو سرم بود رو مرور کردم و خندیدم ...

-امیدوارم خراب نشه 

با صدای زنگ در به خودم اومدم

سریع سمت در رفتم و غذا هایی که سفارش داده بودم رو تحویل گرفتم .. همون موقع جیمین از راه رسید 

- سلام عزیزم.. خوش اومدی ... خسته نباشی 

بهم سلام کرد و گونه مو بوسید 

خستگی توی چشماش موج میزد 

یه لحظه دلم براش سوخت 

ولی نه ... باید تلافیش رو سرت در بیارم  

- تا بری و سریع دوش بگیری من غذاهارو آماده میکنم 

سرشو تکون داد و به سمت حمام رفت 

وقتی مطمئن شدم توی حمامه سریع سمت اشپزخونه رفتم 

نوشابه هارو باز کردم و توی لیوان ریختم 

مثل مجرمای در حال جرم  به اطرافم نگاه کردم و قرصی که پودر کرده بودم رو توی نوشابه اش ریختم 

- امشب قراره خیلی بهت خوش بگذره پارک جیمین 

جیمین خود به خود غیر قابل کنترل بود ... چی میشد اگه قرص محرک جنسی استفاده میکرد #_#

لیوانای نوشابه رو روی میز گذاشتم و رفتم سمت اتاق مشترکمون 

چک کردم که کلید حتما پشت در باشه  وقتی مطمئن شدم لباسای جیمین رو براش اماده کردم و روی تخت گذاشتم 

𝓜𝔂 𝓙𝓲𝓶𝓲𝓷𝓲 🔞Where stories live. Discover now