تانگوی‌شیطان

67 16 14
                                    

برای چند لحظه به تلفن خاموشی که تو دستامه نگاه می‌کنم. توان پردازش حرف‌هایی که از پشت خط بهم شده رو ندارم. صدای باز شدن دوش حموم رو می‌شنوم و بعد رعد و برقی که باعث لرزش شیشه‌ها می‌شه.

- سهون صدای چی بود؟

صدای لوهان رو از حموم می‌شنوم که ترسیده اما داره سعی می‌کنه سوالش رو با بی‌تفاوت‌ترین حد ممکن بپرسه. سرجام سر می‌خورم و روی کف سرد آشپزخونه می‌نشینم. می‌دونم وقت خوبی برای شوکه شدن نیست و باید خودم رو به بیمارستان برسونم اما دوست دارم برای چند دقیقه‌ای هم که شده چشمام و روهم بگذارم.

- مستر اُه پس کجایی مگه قرار نشد باهم دوش بگیریم... من...

بعد از چند دقیقه سکوت محض می‌بینم با حوله‌ی تن‌پوشی که حسابی براش بزرگه بالاسرم ایستاده با دیدنم ماتش می‌بره و حرفش رو نصفه رها می‌کنه. دوست دارم بهش بگم که برای چند ثانیه تو همین وضع بمونه. بدون هیچ حرفی، سوالی. چرا که نیاز به سکوت دارم اما خب خواسته‌ام رو نمی‌فهمه و قبل از اینکه بخوام به سکوت دعوتش کنم می‌گه:

- حالت خوبه؟ اتفاقی افتاده؟

کنارم روی زمین می‌نشینه. از چشماش نگرانی می‌باره و با حرکاتی که هول شدنش رو نشون‌می‌ده دست و پام رو وارسی می‌کنه. آره واقعا نگرانه. انقدری که حس می‌کنم اگر حرفی نزنم دیوونه می‌شه. می‌دونم که می‌شه.

- از بیمارستان زنگ زدند

دست از تقلا برمی‌داره و به صورتم زل می‌زنه

- خب؟

حس می‌کنم کلماتی که به زبونم میاند مال خودم نیستند. نه تنها کلماتم بلکه صدام هم مال خودم نیست. چقدر حرف زدن کار سختیه وقتی کنترل هیچ‌چیزیم رو ندارم.

- بکهیون تو راه خونه تصادف کرده... حالش خوب نیست. بردنش اتاق عمل!

دقیقا حرف‌های کارمند بیمارستان رو تکرار می‌کنم. برای چند لحظه چیزی نمی‌گه انگاری که اونم زمان نیاز داشته باشه تا حرفم رو بتونه هضم کنه. با لبای نیمه باز و چشمایی که کمی از حالت عادیشون گشاد‌ترند بهم زل زده اما برخلاف تصورم یهو می‌زنه زیر خنده. باورم نمی‌شه یعنی می‌شه تو این شرایط هم خندید؟

بکهیونِ من حالش خوب نیست.‌نمی‌دونم تا به الان زنده‌ست یا نه... لعنت به من که هنوزم اون رو مال خودم می‌دونم.

بعد از خنده‌ی عصبی و کوتاهش می‌گه:

- خدای من، نگو که به‌خاطر تصادف اون هرزه این‌طوری بهم ریختی. به‌درک که تصادف کرده ای‌کاش بمیره.

کلمات رو بدون این‌که بخواد ذره‌ای بهشون فکر کنه پشت سر هم ردیف می‌کنه. با شنیدن حرفاش حس می‌کنم ذره‌ای انرژی هم که داشتم تموم می‌شه. وقتی با حال زارم روبرو می‌شه روش رو ازم برمی‌گردونه و می‌گه:

In The Moode For LoveWhere stories live. Discover now