part 1

425 89 0
                                    

سلام کوچولو هستم نویسنده وانشات شیرین مثل یک رویا🙃✋
ممنون بابت انتخاب این وانشات

هرنظر شما برای من قابل احترامه پس حتی اگر فکرمیکنین بد بود بهم بگید تا مشکلاتو در آینده رفع کنم و اگر دوست داشتین ستاره رو هم رنگی کنین
بوص:)
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

نگاهی به ساعت انداخت 5:45 دقیقه بود هنوز یک ربعی تا پایان ساعت کاری شرکت مونده بود اما خب خیلی وقت بود دیگه توجهی به کار نداشت تلفنش زنگ خورد و با دیدن اسمش لبخند بزرگی روی لباش نشست

- الو...سهونا؟

+ جانم عزیزم...خوبی؟

- نه خوب نیستم

سهون یک لحظه حس کرد پشتش لرزید بانگرانی مکالمه شونو ادامه داد:

+چرا؟چیزی شده؟حال بچه خوبه؟خودت خوبی

لوهان با شیطنت پشت تلفن خندید:

- واقعا که اول باید حال منو بپرسی نه بچمونو...ما خوبیم فقط دلمون برای تو تنگ شده

+ قربون دلت برم...دارم راه میوفتم زودی میرسم تا از دل تو و اون کوچولو دربیارم.. مراقب خودتون باش

همینطور که پشت تلفن به شیرین بازیای لوهان لبخند میزد ازجا بلند شد و کتشو پوشید تلفن رو قطع کرد و به سمت آسانسور رفت منشی کیم با سرعت به سمتش می اومد:

- رئیس اوه...رئیس اوه یک لحظه صبرکنین
با تعجب به سمت اون دختر بیچاره که حالا کمی خم شده بود تا کمی نفس بگیره برگشت

+ مشکلی پیش اومده منشی کیم؟

- ببخشید جناب رئیس اما من یادم رفت بهتون اطلاع بدم سهامدارهای خارجی توی اتاق کنفرانس منتظرتونن

نگاهی به ساعت انداخت5:55 دقیقه بود از یک طرف لوهانش توی خونه منتظر بود و از طرف دیگه ام نمیتونست سهامدارها رو دست به سرکنه به ناچار به منشی گفت

+ شما برین راهنماییشون کنین تا من بیام

دختره بیچاره چشمی گفت و سرخم کردو رفت همینطور که به سمت اتاق کنفرانس حرکت میکرد گوشی شو از جیبش درآورد تا به لوهانش خبر بده کمی دیرتر میاد شماره رو گرفت و گذاشت روی گوشش که محکم یک نفر بهش خورد و موبایلش یکم جلوتر روی زمین افتاد برگشت و با دیدن لباس کارگرهای خدماتی که برای تعویض دکوراسیون اونجا بودن نگاه کرد دوتا مرد مقابلش تند تند با هر معذرت خواهی تعظیم میکردن سهون زیرلب زمزمه کرد مشکلی نیست و به سمت تلفنش رفت همینطور که سعی داشت روشنش کنه وارد اتاق کنفرانس شد و به همه افراد حاضر سلام کرد روی صندلی مخصوصش نشست.

بعد از ده دقیقه مدیر داخلی و مترجم شرکت که انگار برای این جلسه یهویی آماده نبودن وارد شدن تا گزارشات چند ماه اخیر و سود شرکت رو توضیح بدن سهون نگاهی به ساعت انداخت که 6:7 دقیقه رو نشون میداد نمیدونست از این که گوشیش شکسته انقدر عصبی شده یا از این جلسه بی موقع که باعث شده بود به قرار شام باهمسرش نرسه بیخیال صحبت سهامدارها شد و به ساعت زل زد تا هرچه زودتر جلسه تموم بشه.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
بوصتون دارم ستاره رو بزنین بریم پارت بعدی ؛)

Sweet Like A DreamOnde histórias criam vida. Descubra agora