با صدای بسته شدن در حموم با بغض سمت دیگه تخت چرخید دلش گرفته بود قلبش میگفت خیلی تند رفتی اما مغزش سعی داشت قانعش کنه و همش میگفت بلاخره باید حرفاتو بهش میزدی باید میفهمید داره اشتباه میکنه آهی کشیدو چرخید بغضش تبدیل به اشک شده بودن دستی به شکمش کشید توی خودش جمع شد باخودش فکر میکرد "اگر حرفاش راسته اگر گوشیش خرابه چرا با تلفن شرکت زنگ نزد چرا اون تونست روشنش کنه ولی سهون نتونسته حتما براش مهم نبوده اصلا شاید یادش نبوده لوهان توی خونه منتظرشه بلاخره الان چند ماهیه که لوهان توی خونه میشینه بخاطر بچشون اول که دکتر از رابطه منعشون کرده بود بعدشم که سهون ازش فاصله گرفت نکنه سهون فقط بخاطر سکس باهاش بودو حالا که نمیتونست به نیازاش جواب بده رفته سراغ یکی دیگه؟" با فکر به این چیزا اشکاش شدت بیشتری گرفته بودن بی صدا گریه میکرد و چشماشو به همه خوبیای سهون بست در حموم باز شد و یکم بعد سمت دیگه تخت پایین رفت سهون چرخید سمت لوهان و آروم صداش زد
- لوهانا... لوهانِ من خوابیدی؟ فکر میکردم بدون من خوابت نمیبره
حق با سهون بود بدون اون خوابش نمیبرد درست مثل تمام اون شبایی که تو نبودش مجبور بود چندتا چندتا قرص خواب بخوره تا خوابش ببره به عطر تنش عادت کرده بود لعنت بهش که انقدر وابسته خودش کرده بودش دوباره اشکاش داشتن شدت میگرفتن "اگر سهون رهاش میکرد چجوری شبا بدون اون میخوابید" دست سهون از روی پهلوش رد شد و روی شکمش نشست دلش میخواست دستشو روی دستای بزرگ همسرش بزاره و مثل شبای دیگه اجازه بده خودشو بچشونو تو آغوشش جا بده سرشو جلو برد و بوسه ای به گوش عروسکش زد.
و این لوهان بود که به پشت خوابید تا خودشو از اون حصار خارج کنه سهون که دیگه ناامید شده بود به سمت شکم گرد لوهان رفت و با دستاش دو طرفشو گرفت و قبل اینکه شروع کنه به حرف زدن بوسه ای بهش زد.
- بابایی...چرا من هرکاری میکنم نمیتونم دلشو بدست بیارم ها؟...تو بهش بگو که من چقدر دوسش دارم تو بگو که منم واقعا دوست دارم تمام مدت کنارش باشم اما نمیشه تو بگو بدونه دلم براش تنگ شده منکه هرچی بگم فکر میکنه دارم دروغ میگم...بابایی برو از طرف من ازش معذرت خواهی کن بگو باهام آشتی کنه..
سهون طوری حرف میزد انگار اون بچه واقعا الان هست جمله های بعدیشو درحالی که مخاطبش لوهان بود رو به بچه متولد نشدشون زد.
- میدونم خیلی منتظرم موندی میدونم برای قرارمون ذوق داشتی اما من با دیر کردنم خرابش کردم ...ببخشید که نمیتونم اونطور که تو میخوای کنارت باشم میدونم چقدر سخته تو این شرایط تنها باشی...من بخاطر تمام کارهایی که کردم و باعث شدم ناراحت بشی ازت معذرت میخوام
سهون قسمت آخر جمله رو درحالی گفت که بوسه دوم اونشب رو به شکم لوهان میزد.
لوهان دیگه نتونست خودشو نگه داره اشک هاش داشتن بالشت رو خیس میکردن صدای هق هق و لرزش بدنش چیزی نبود که از چشمای سهون دور بمونه دوباره کنار لوهان دراز کشید

KAMU SEDANG MEMBACA
Sweet Like A Dream
RomansaName: Sweet Like A Dream Cup: hunhan Genre: Drama , Romance , smut , Mperg Writer: kocholoo - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - خلاصه: لوهان به همراه همسرش اوه سهون به ظاهر زندگی بسیار آرومی داره که خودشونو برای ورود عضو جدید خانو...