1.

857 157 33
                                    

1فوریه1961


-بهت گفته بودم احمق!..یا اجارتو بده یا گمشو از خونه‌ی من بیرونننن!!!

-فقط چند روز دیگه صبر کنید اقای چوی..بعد از فروختن طرح جدیدم...

با سیلی که به صورتش خورد برق از سرش پرید
انگار صاحب خونه ش قرار نبود به این راحتی قبول کنه

هرچند به اون مرد حق میداد با وجود چهار بچه‌ ای که داشت دل به کرایه خونه ش خوش کرده باشه ولی راه دیگه ای هم نداشت

برای رفع تاری دیدش چندبار پلک زد و در نهایت با گرفتن کمد رنگ و رو رفته‌ش از جا بلند شد

-من همیشه به موقع کرایمو پرداخت میکردم...فقط این چندماه عقب افتاده چون از کار  بیکار شدم...تو که انقدر نگران پولتی یکم دلت برای من که تو این شهر غریب جاییو ندارم نمیسوزه؟؟؟

مرد با صدای بلندتری ادامه داد

-باید بسوزه؟؟چرا دلم برای پاپتی ای مثل تو بسوزه؟؟پدرت تا زنده بود کرایه خونتو میداد ولی از توعه علاف که آبی گرم نمیشه!

با بیخیالی یکی از نقاشی های پخش شده کف اتاقو برداشت و جلوی‌ چشم پسر پاره ش کرد

-لواط هم که میکنی...فکر کردی نفهمیدم از اکادمی انداختنت بیرون؟

دوست داشت

برگه به برگه‌ی نقاشی هاش مثل بچه هاش بودن و اون مرد هیچی نمیدونست

مثل دوست هایی که به راحتی رهاش کردن بهش توهین میکرد

به هیچکس همچین اجازه ای نمیداد...

کشو های کوچیک کمد یادگار مادرشو یکی‌ یکی گشت و بالاخره با پیدا کردن شیع نقره ای رنگ برداشتش

این مرد بیشتر از چیزی که حقش باشه بهش توهین کرده بود

-تو فقط اجاره‌ی لعنتیتو میخوای و من این اتاقو ازت میخرم!

-منو نخندون مین یونگی!..تو حتی نمیتونی یک وعده‌ی تیگه غذا بخری!

دستشو کشید و شیع فلزیو کف دستِ مرد گذاشت

نباید این کارو میکرد ولی راه دیگه ای نداشت...دادن عزیز ترین یادگار خانواده‌ش بهتر از آواره شدن تو سرمای زمستون بود

گشاد شدن چشم های مرد نشون میداد درحال حضم موضوعِ

با نیشخند حس بدشو پس زد

-چیشد؟زبونتو گربه خورده؟این از نقره ی خالصه..وقتی پدرم تو ارتش خدمت میکرد از یک فرمانده امریکایی هدیه گرفته بودش...خیلی بیشتر از اجاره و این اتاق فکستنی می‌ارزه پس بگیرش و برو رد کارت

-باید قبل از این که میونمون خراب بشه بهم میدادیش یونگیااا...

میتونست فریاد بزنه از این مرد متنفر بود؟

𝐺𝑟𝑒𝑒𝑛 𝑇𝑤𝑖𝑙𝑖𝑔𝒉𝑡|💚|𝒀𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏Where stories live. Discover now