6.

455 126 33
                                    


روز ها سریعتر از پلک زدن میگذرن

حتی دردناکترینشون

میگذرن و بعد

روزی میرسه که تموم‌شده

ممکنه هر چیزی باشه

زمان؟

انتظار؟

پول؟

شهرت؟

هرچی...

اولش خیلی شیرینه

با«سلام»کوتاهش شروع میشه

بعد بوسه ای از جایی نامعلوم شکل میگیره

داغ و داغ تر میشه

برهنه‌ت میکنه

اندامتو اتیشش می‌بلعه

با هر بوسه یک لمس

یک ضربه

یک نزدیکی به اوج

و در پایان..

دو بدن خسته میمونه...

صدای نفس هایی اروم...

قلب هایی با تپش نامنظم...

پوستی که از عرق چسبناک شده

-از اولین بار که دیدمت دلم میخواست بگم...دوستت دارم..

نگاهشو به چشم های کشیده ش داد

-میدونم...خیلی سخت پسندی...اینو یکی از دوست هات تو آکادمی بهم گفت..

-تو چی میدونی بچه...

سرشو روی سینه‌ش گذاشت...گرم بود...صدای تپش های قلبش اروم و منظمه...حتی شنیدن صدای باد شدن ریه هاش از هوا هم زیباست..

-دلم میخواست یکی منو ببینه..و کی بهتر از یک نقاش؟کسی که ساعت ها بهت خیره میشه و جز به جز جسمتو نقاشی میکنه...

پاهاشو دوطرف کمر برهنه پسر بزرگتر گذاشت و روی شکمش نشست

-از من خوشت میاد؟

-هوم..

دستشو روی گونه ی جیمین گذاشت و پایین کشیدش

-زیبایی...از دیدن زیبایی ها خوشم میاد

-پس میتونم دوست‌پسرت باشم..؟

نگاهش توی چشم های سبز رنگ تیله ای جیمین چرخید

انگار داشت جوابشو مزه میکرد

-من هیچی برای دادن بهت ندارم..

جوابش دردناکه..مثل یه سوزن کلفت و تیز تو قلب فرو میره

اما این در برابر احساسات گذشته که چیزی نیست
لبخند زد و انگشت‌هاشونو تو هم قفل کرد

-فقط میخوام نگاهت به من باشه...ازت چیزی نمیخوام...بجز نگاه خیره ت و دست هات که منو ثبت میکنن..

𝐺𝑟𝑒𝑒𝑛 𝑇𝑤𝑖𝑙𝑖𝑔𝒉𝑡|💚|𝒀𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏Where stories live. Discover now