8.

440 123 25
                                    

چند روز گذشت؟

5روز

10روز

15روز

خبری از فرشته نجات نیست..

پارک جیمین این بار واقعا برنگشت

چرا حالا که یونگی هم به بودنش نیاز داشت برنگشت؟

با تصور این که ممکنه برگرده

روز هارو میخوابید و شب‌ هارو بیدار میموند

تا صبح تصویر پسری با چشم های سبزو نقاشی میکرد...انقدر که دست هاش بی حس بشن و چشم هاش روی هم می افتادن

دیگه از برگشتنش نا امید شده

یک ماه

30روز

720ساعت..

تمام این مدت ندیدش

اما اتاقش پر شده بود از بوم های کوچیک و بزرگ اون

نورانی شده بود با رنگ طلایی موهاش و می درخشید به رنگ سبزِ شفق مانند چشم های نقاشی هاش

کسی به دیدنش نمی اومد

کسی نبود جز جیمین..

وقتی نیمه شب در سوییت زده شد همین فکر تو ذهن بی خوابش چرخید

ناگهانی همه‌ ی سلول های خواب الود بدنش بیدار شدن

پالت و قلمو از دستش رها شد و سمت در دویید

با دست هایی که هنوز از رنگ چرب بودن بازش کرد تا هرچی زودتر تن لاغر جیمینو تو بغلش بکشه

اما فرد پشت در هیچ شباهتی به پسر مورد علاقه‌ش نداره...

موهای قهوه ایش بلنده..مطمعنن اگر اون بافت گیس مانندو نداشت تا زیر باسنش می رسه..پوستش سبزه‌ س اما روشنه..لب هاش باریک و سرخ...چشم هاش...کسی بجز جیمین چشم های سبز داشت؟

البته که نه...چشم های اون دختر تیره بود...مثل رنگ سبز جنگل تو زمستون..هیچکس چشم های سبز شفق مانند جیمینو نداره..

-مین یونگی؟

دختر بعد از طولانی شدن سکوت مرد گفت تا نگاهشو متوجه خودش کنه

-منتظر جیمینی...ازش خبر اوردم

شعله‌ی خاموش شده‌ی امید قلبش دوباره جون گرفت

از سر راه کنار رفت و دختر وارد شد

حوصله پذیرایی و خوش امد گویی نداشت و دختر هم خسته به نظر میاد

-خب...

-خب؟

نگاه تیره یونگی خیره بهشه

برای اون تحمل کردن این نگاه عذاب اوره..

کف دست عرق کردشو به دامن لباسش مالید و به مرد خشک رو به روش نگاه کرد

𝐺𝑟𝑒𝑒𝑛 𝑇𝑤𝑖𝑙𝑖𝑔𝒉𝑡|💚|𝒀𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏Where stories live. Discover now