★Flash back★
5/SEP/2014
⋑Harry' POV:رو به روی دانشگاه آکسفورد ایستاده بودم و روز اول رو خواب مونده بودم ؛به نایل تکس دادم و اون گفت که به کلاسش رسیده و الان نمیتونه حرف بزنه.من موسیقی می خونم و نایل تو رشته ی هنر های زیبا قبول شده ؛ دلش میخواست آشپزی بخونه اما خانوادهش مخالفت کردن.
از بیرون موندن خسته شدم برای همین رفتم داخل به سمت سالن غذاخوری، قهوه سفارش دادم و منتظر شدم تا آماده بشه؛ وقتی آماده شد که کلاس نی تموم شده بود، پس قهوه رو گرفتم و کنار کلاسش منتظر موندم تا بیاد بیرون.
ه:◄نظرت راجع به نیومدن چی بود ؟►
با حرص کمی گفتم، و نایل شونه ای بالا انداخت:
ن:◄کلاس شلوغ بود، بی اعصاب!►هردو به سمت مکان همیشگی مون راه افتادیم.خب ما سال دومی هستیم و پارسال اولین جایی که پیدا کردیم رو پاتوق خودمون قرار دادیم. از اکیپی که توی دبیرستان بودیم، فقط منو نی تونستیم اینجا قبول شیم، بقیه دوستامون جاهای دیگه ای از لندن قبول شدن.من از اواسط دبیرستان که به لندن اومدم و تو اکس فکتور شرکت کردم ،با نایل همخونهم و ما دوستای صمیمی هم هستیم.
من الان فقط دوتا دوست صمیمی دارم :نایل و شان. البته مدتی میشه که از شان بی خبرم ؛ اون برای ادامه تحصیل به نیویورک رفته من یک ماهی میشه باهاش حرف نزدم.
توی همین فکرها بودم که گوشیم زنگ خورد؛ قهوه رو دست نی دادم، از تو کیفم پیداش کردم و جواب دادم. به نایل که داشت از قهوهم میخورد چشم غره رفتم و به محض قطع کردن گوشیم ، یکی به سرعت با نی برخورد کرد و جفتشون پخش زمین شدن.
جیغ نی از درد بلند شد و یاد قهوه توی دستش افتادم. با کمک این پسره نی رو بردیم درمانگاه دانشگاه. پرستار های اونجا انگار انتظار بیمار رو تو روز اول رو نمیکشیدند، بنابراین یکم شکه شده بودن . نایل رو داخل بردن و اون پسره کمی نگران بنظر میرسید.
ه:◄ هی حالت خوبه ؟►
ل:◄ آره آره ، فقط نگران دوستتون شدم ►
خب از لحن رسمیش جا خوردم یکم؛
ه:◄ نگران نباش پوست نایل یکم حساسه چیز خاصی نیست. ►به ساعت نگاه کردم، کلاس بعدی رو هم از دست دادم . زیادم مهم نبود.
دستمو جلو پسره بردم:
ه:◄ هری ام ، هری استایلز ►
ل:◄ لیام پینم، و اینک میشناسمتون... عمم... ینی طرفدارتونم. ►
لبخند دستپاچه ای زد.تک خنده کوتاهی کردم و ادامه دادم:
ه:◄ نیاز به رسمی بودن نیست ،لیام اسمت قشنگه ►
لبخند خجالتی ای زد و زیر لب تشکر کرد .خب اون بامزهست و سافت بنظر میاد، موهاشم صاف و لختِ. چشماش قهوه ای تیرهست و...
با صدای نایل از فکر اومدم بیرون، انگار نه انگار همین الان این پسره دستش رو سوزونده بود .از قرمزی صورت لیام فهمیدم تو کل این مدت داشتم با نگاهم قورتش میدادم.
![](https://img.wattpad.com/cover/264061877-288-k232967.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
The Panacea | نوشدارو
Hayran Kurguاینجا خیلی بی روحه؛ صندلی چرمش سرد و همه چیزش سفیده. -:◄ میتونیم شروع کنیم؟ ► سر تکون میدم و شروع میکنم: -:◄ یادم میاد وقتی که شروع شد، یه حس شیرین بود که باعث میشد عرق سردی روی مهره های گردنم بشینه! وقتی ناخودآگاه بهَم نزدیک شدیم، بی صدا نالیدم تا...