این فکت پارت راجع به زندگی رابین پدرخوانده هری هست ..داستان زندگی رابین برمیگرده به ایران، کشوری که داخلش بزرگ شده!
پدر رابین اشراف زادهی ایرانی بوده؛ که روزی در سفری به لاس وگاس، دختری رو ملاقات میکنه و میفهمه بدون اون دختر نمیتونه زندگی کنه... پس باهاش ازدواج میکنه!حاصل این ازدواج، مرد جدید داستان زندگی آنه، رابینه!
پدر رابین بعد یکی دوسال، از زندگی توی آمریکا خسته میشه؛ دلتنگ کشورش میشه و تصمیم میگیره به ایران برگرده!
اما همسرش دوست نداره توی ایران زندگی کنه! پس جدا میشن ...
بابای رابینم دستشو میگیره، برش میداره میارتش ایران و بزرگش میکنه!پدر رابین فوت میکنه وقتی اون تازه ۱۹ سالش بوده. رابین تصمیم میگیره با ثروتی که بهش رسیده بره آمریکا و مادرشو پیدا کنه اما با خودش فکر میکنه، اینهمه پول... برای چی بره دنبال مادری که ولش کرد... پس میره دور دنیا رو بگرده :/
در آخر توی یکی از سفرهاش وقتی حدودا سی پنج سالش بود؛ خانمی رو ملاقات میکنه و با اون خانم عشقی رو تجربه میکنه که همیشه توی کتابا راجع بهش خونده بود...
اون خانم کسی نبود جز مادر هری، آنه!..
و اینگونه بود که مادرش را ملاقات نمود....★★★★★
اهم اهم
من یه سری نوشته راجع به شخصیت های فرعی (و کمی هم راجع به شخصیت های اصلی) داستان داشتم که قسمتی از شخصیت پردازی شون بود . این نوشته ها درواقع جایی توی خط زمانی اصلی نداشتن و من نمیخواستم هدر برن پس طی یه حرکت یهویی چند تاشون رو تایپ کردم... اگه دوسش نداشتین لطفا بهم بگین تا دیگه ازین حرکتای یهویی نکنم ... آره دیگه همین مرسی25 MAY, 17:45
270 words

KAMU SEDANG MEMBACA
The Panacea | نوشدارو
Fiksi Penggemarاینجا خیلی بی روحه؛ صندلی چرمش سرد و همه چیزش سفیده. -:◄ میتونیم شروع کنیم؟ ► سر تکون میدم و شروع میکنم: -:◄ یادم میاد وقتی که شروع شد، یه حس شیرین بود که باعث میشد عرق سردی روی مهره های گردنم بشینه! وقتی ناخودآگاه بهَم نزدیک شدیم، بی صدا نالیدم تا...