◥این چپتر دو بخش داره و این بخش اولهHarry's house
⋑Third person POV:این حس رو یجورایی دوست داشت!
حس ناخن های تیز و قرمز دختر که توی گوشت کتف و کمرش فرو میرفت. کی میدونه؟ شاید تنها بخاطر این بود که از کرختی کامل نجاتش میداد!از این حس بدش اومد! به دلایلی که فقط خودش درکشون میکرد؛ بنابراین چند لحظه ای حرکتش رو متوقف کرد، دستای دختر رو از بدن خودش جدا کرد و کنار سر دختر، روی تخت و توی مشتهاش، گرفت. حرکاتش رو از نو شروع کرد.
چند دقیقه بعد با شدت گرفتن سرعتش و ناله های دختر زیرش، با بیشتر فشردن مچ های دختر زیر دستش، به ارگاسم رسید. با خوابیدن آتیش شهوتی که با خشم قاطی شده بود؛ کل حس های بد دنیا به سمتش حجوم آوردن و با نگاه کردن به دختری که با صورت جمع شده، خودش رو بهش میفشرد؛ بار دیگه از خودش متنفر شد.
از دختر بیرون کشید و از تخت پایین اومد. بدون نگاه به چهره متعجب دختر، با صدایی که میلرزید به حرف اومد:
ه:◄ لطفاً وقتی برمیگردم اینجا نباش. ►
و به سمت حمام دوید. بغض کرده بود برای هزاران دلیل؛ خشم، غم، احساس گناه، عشق، نفرت...★Flash back★
25/DEC/2014
⋑Third person POV:بعد از چند ثانیه چرخش بی وقفه، بطری شیشه ای بالاخره ایستاد. دو سوی بطری نشون میدادن که لیام، توی بد مخمصه ای گیر افتاده؛ چون اون سوی بطری جایی که جاستین نشسته رو نشونه گرفته!
جاستین:◄ خب خب لیام پین! جرعت یا حقیقت؟ ►
ل:◄ جرعت. ►
جاستین:◄ هاها! عالیه! تو باید هری رو با سناریویی که سلنا میچینه، ببوسی. ►
شان:◄ شرط میبندم منتظر فرصت بودی! ►
جاستین:◄ کی میدونه؟ ►جاستین شونه بالا میندازه و لبخند کجی روی لب داره.
سلنا:◄ هوممم. یه ایده خفن دارم ►
با برگشتن نگاه ها به سمتش ادامه میده:
سلنا:◄ از اونجایی که خیلی به این چیزا وارد نیستی، کافیه بری رو پای هری بشینی، هری رو هل بدی تا روی زمین بیفته و بعدم یه بوسه فرانسوی! ►لیام از همین الان گونه هاش سرخ شده بود و هری شروع کرد به بلند بلند خندیدن، همراه بقیه دوستاش.
سلنا:◄ زود باش ►
ل:◄ خیلی خب. از الان ببخشید هری. ►
هری همونطور که میخندید، پلک طولانی ای به نشونه اطمینان زد.لیام از جاش بلند شد و از طرف دیگه ی دایره تشکیل شده به سمت هری رفت، که جاستین مانعش شد:
جاستین:◄ چی کار میکنی؟ چهاردستوپا برو. ►
لیام حسابی متعجب بود اما به روی خودش نیاورد! به هرحال با معروف ترین دانشجو های دانشگاه و احتمالا جهان بازی میکرد، نباید کم میآورد.خم شد و روی چهاردستوپاش به سمت هری رفت؛ هر قدم رو با فاصله برمیداشت. هری میخندید! انگار هنوز به جدیت موضوع برای لیام پی نبرده بود. هنوز به هری نرسیده بود که انگار شیطون درونش بیدار شد!
BẠN ĐANG ĐỌC
The Panacea | نوشدارو
Fanfictionاینجا خیلی بی روحه؛ صندلی چرمش سرد و همه چیزش سفیده. -:◄ میتونیم شروع کنیم؟ ► سر تکون میدم و شروع میکنم: -:◄ یادم میاد وقتی که شروع شد، یه حس شیرین بود که باعث میشد عرق سردی روی مهره های گردنم بشینه! وقتی ناخودآگاه بهَم نزدیک شدیم، بی صدا نالیدم تا...