امگاش و بیشتر تو اغوشش کشید و سرش و تو گردنش فرو برد و نفس عمیقی از عطر ملایم و شیرینش گرفت ولی بر خلاف همیشه هر چه قدر بو میکشید سیر نمیشد.
حدود ۴ یا ۵ هفته ای بود که تهیونگ علاوه بر عطر شیرین و اغوا کننده ی تنش عطر ملایم دیگه ای هم میداد ، عطری مثل شکوفه های گیلاس ، درست همونقدر لطیف و دلنشین.
از طرف دیگه الفای درونش با حس این رایحه جدیدا حسای عجیبی بهش منتقل میکرد حسی مثل قدم زدن زیر نور ملایم افتاب توی صبح های بهاری.
حسی گرم و شیرین همراه با یک حس مسئولیت و حفاظت چندین برابری نسبت به امگاش.
این حس ها با تمام جذابیت ها و شیرینیشون کمی برای الفای جوان گنگ و ترسناک بودن و جونگ کوک هرگز نمیخواست ریسک کنه ،شاید قضیه مربوط به سلامتی امگای کوچکش بود و تمام اینها هم ارامش قبل از طوفان بودن!
جونگ کوک هرگز نمی تونست سر تهیونگش ریسک کنه اونم در حالی که به سختی تونسته بود قلب و روحش و تصاحب کنه.
__________________
F.Bهمراه پدرش و محافظانشون وارد عمارت بزرگ رئیس قبیله ی کیم شد و به محض رسیدن به داخل عمارت تونست رئیس قبیله رو ببینه که روی مبل بزرگ سلطنتی در راس ، به همراه تعدادی از افرادش که احتمالا مشاورینش بودن،نشسته.
رئیس کیم و افرادش با دیدنشون ایستادن و رئیس محترمانه با پدرش و خودش دست داد و بقیه هم به تعظیمی اکتفا کردن.*خوش امدید رئیس جئون ممنونم که این ملاقات رو پذیرفتید
#منم خوشحالم که می بینمتون و از اینکه قرار دشمنی دیرینه بین دو قبیله تموم بشه حس رضایت دارمجونگ کوک با حس هاله ی خشم و غرور اطراف پدرش و اقای کیم نفس کلافه ای کشید و چشماشو بی حوصله چرخوند که نگاهش جایی روی پله های عمارت ثابت موند.
پسر کوچولویی که بی توجه به اطرافش از بالا خم شده بود روی نرده ها و سعی داشت چیزی رو از اون بالا با چشمای نازش پیدا کنه.
از بوی شیرین و لطیفی که حتی از اون فاصله هم میتونست از سمت اون پسر حس کنه به راحتی میتونست متوجه امگا بودنش بشه.
اون کوچولو موهای طلایی داشت و هیکلش ظریف و شکننده به نظر میرسید اونقدر که جونگ کوک دوست داشت بغلش کنه و محکم فشارش بده و تا ابد تو بغلش حبسش کنه تا دست هیچکس بهش نرسه.
اونقدر تو افکار خودش غرق شده بود که بعد چند دقیقه و با رفتن اون کوچولو تازه به زمان حال برگشت و سعی کرد دوباره روی صحبتای پدرش و اقای کیم تمرکز کنه.*موافقم این به نفع هر دو قبیلس
#درسته.پس مشکلی نیست
*نه هرگز
#کی میتونیم با خودمون ببریمش؟
*هر وقت که مایل باشید
#از اونجایی که هر چه زودتر کارها انجام بشه به نفع همه است به نظرم بهتره که همین امروز با خودمون ببریمش و کارهای اداری مربوط به ثبت رو هم خودمون انجام میدیم و بعد سر یک فرصت مناسب با یک جشن با شکوه به بقیه قبیله ها هم این خبر فرخنده رو اعلام خواهیم کرد
*من هم موافقم به همسرم میگم بهش اطلاع بده که برای امدن با شما اماده بشه
#مشکلی نیست ما توی ماشین منتظر میمونیم
*بسیارخب هر طور مایلیدو درست ۲ ساعت بعد از اون جلسه ی کذایی امگا کوچولوی عمارت کیم که حالا جونگ کوک میدونست اسمش تهیونگه با چشمایی قرمز و خیس از اشک و بدنی لرزون توی خونه جونگ کوک به عنوان همسرش حضور داشت.