زخم اول

516 79 6
                                    

جه‌مین پشت سر مادرش قایم شده بود و همون طور که دامنِ سفید رنگشو توی دستای کوچولوش می فشرد، سعی میکرد از پشتش آدمایی که باهاش حرف میزد رو ببینه.
یه خانواده جدید هفته قبل خونه دیوار به دیوارشون رو خریده بودن و مادرِ جمین پنج ساله، پسرش رو آورده بود تا بتونه به پسر کوچولوی خانواده لی معرفیش کنه.
- جه‌مین عزیزم، اینقدر خجالت نکش و برو به جنو سلام کن. اذیتت نمیکنه.

خانوم نا آروم پسرش رو از پشتِش بیرون کشید و به سمت خانم لی و جنو هُلش داد. جمین بی رغبت، دامن مامانش رو رها کرد و یه قدم به سمت جلو برداشت. نگاه نگرانش روی چهره پسر کوچولوی روبروش میچرخید

پسر بزرگتر با خوشحالی دستش رو جلو برد تا با جه مین دست بده: سلام، من جنو هستم
لبخند گنده ای زد که باعث شد چشماش ناپدید بشن.

- جِ-...مین.

صداش میلرزید، با تردید دستش رو جلو برد و دست کوچولوی جنو رو فشرد.
لی جنو با بزرگترین لبخند ممکن بهش قول داد که دوستای خوبی میشن و جه مین خندید.

The Blue Bird | NominWhere stories live. Discover now