زخم یازدهم

201 66 8
                                    

جه‌مین هیچ وقت توی زندگیش اون همه درد رو تجربه نکرده بود. اواخر دسامبر بود و برای سال نو یه دو هفته ای رو تعطیل بودن، از اون دعوایی که داشتن دیگه با جنو صحبت نکرده بود، تنها وقتایی میدیدش که دست تو دست با رنجون توی مدرسه، از جلوش رد میشدن.
این از اون صحنه هایی بود که با دیدنش گلوش شروع به سوزش میکرد و تا اونقدر سرفه نمیکرد که چندتا غنچه بالا بیاره هم سوزشش برطرف نمیشد.

فکر میکرد چیزی بد تر از این که جنو باهاش مهربون باشه و هر روز بهش بچسبه وجود نداره، ولی ندیدن عشق زندگیش، حرف نزدن باهاش، دور بودن از لبخندش برای یه ماه کامل حتی سخت تر هم بود، مخصوصا که میدونست توی آخرین برخوردشون دوستش رو از خودش رنجونده.

هر روز اوضاعش بدتر میشد، هر روزی که می‌گذشت بدتر و بدتر میشد، غنچه ها کم کم باز میشدن و جه‌مین رنگ پریده تر و لاغر تر میشد، هر روز بیمارتر میشد و خودش اینو به چشم میدید. لبخندی که یه روز دنیارو روشن میکرد با یه چهره بیحال که حسی پشتش نبود جایگزین شده بود، جای برق درخشان توی چشماش، یه دنیا بی حسی بود.

و خیلی نگذشت که بالاخره گل های کامل بالا میاورد.

میدونست که با این شرایط اونقدر دووم نمیاره که فارغ التحصیل بشه

The Blue Bird | NominDonde viven las historias. Descúbrelo ahora