زخم هفتم

197 67 17
                                    

جنو با هیجان سرش رو تکون داد: بالاخره از رنجون خواستم که دوست پسرم بشه!
چشماش از ذوق میدرخشیدن. مدرسه تموم شده بود و جنو و جه‌مین جلوی در آخرین کلاسشون ایستاده بودن، برنامه این بود که مثل همیشه، باهم برن خونه؛ اما اون روز پسر بزرگتر از خوشحالی نمیتونست روی پا بند بشه. همون طور که آروم بالا و پایین میپرید، ایستاد تا خبر مهم روز رو به بهترین دوستش بگه‌.

- فکر کنم قبول کرد، هوم؟
یه لبخند مصنوعی روی لبای جه‌مین بود، اونقدر که حداقل بتونه وانمود کنه برای بهترین دوستش خوشحاله
- اهوم! وقتی ازش پرسیدم خیلی کیوت شده بود، لپش گل انداخت و خجالت کشیده بود. خدایا، خیلی کیوته

جنو لبخند بزرگی روی لبش بود که نشون دهنده عشقی بود که برای دوست پسرش داشت
جه‌مین داشت سعی میکرد، خدایا، خیلی سعی میکرد که اشکاش رو کنترل کنه که روی گونه اش نریزن، فقط میتونست آرزو کنه که کاش جنو این جمله هارو درمورد اون میگفت.

اجازه داد جنو هرچقدر که میخواد از دوست پسرش تعریف کنه، از اینکه لبخندش چقدر قشنگه، از اینکه چقدر حالت لبهاش رو دوست داره، اینکه چطور وقتی جنو بهش اعتراف کرده بود گونه پسر کوچکتر رو بوسیده، اجازه داد جنو با بزرگترین لبخندی که تا حالا جه‌مین روی لبش دیده بود از پسره رویاهاش حرف بزنه. درک میکرد هوانگ رنجون بی نقص ترین پسری بود که دیده بود، به جنو حق میداد.

وقتی حرفای بهترین دوستش تموم شد، نفس عمیقی کشید و با آروم ترین صدای ممکن گفت: خیلی برات خوشحالم
لبخند روی لبش بیشتر و بیشتر نمایشی میشد.
- جه‌مینی، خوبی؟
حالت صورتش از هیجان زده به نگران تبدیل شد، نگران؛ و گیج!
- آم، آ-آره .. خوبم، فقط یکم حالت بدی دارم
حرفش کاملا هم دروغ نبود، دقیقا از ثانیه ای که جنو درمورد رابطه‌اش با رنجون گفت، یه خارش تو گلوش حس میکرد که کاملا میدونست از کجا میاد: باید برم خونه، ولی فردا میبینمت جنو

نگاه جنو پر از نگرانی بود: باشه، اگه امشب با رنجون قرار نداشتم باهات میومدم ....
- مهم نیست دیوونه، دوست پسرت مهمتره، خوش بگذرون خب؟

بدون حرف دیگه ای روی پاش چرخید و دور شد و به جنو اجازه جواب دادن (یا دیدن اشکایی که روی گونه‌اش میریختن) نداد

دقیقا ثانیه ای که رسید خونه، به سمت دستشویی دویید و جلوی توالت زانو زد، جوری سرفه میکرد که انگار قراره ریه هاش رو بیرون بیاره، مخلوطی از خون و گلبرگای صورتی توی کاسه توالت ریخت.
صدای قدمهای شتاب زده مامانش رو میشنید که درو باز کرد و کنارش روی زمین نشست و انگشتاشو توی موهای پسرش فرو کرد تا آرومش کنه.

وقتی سرفه های شدیدش آروم شدن، خیسی صورتش رو احساس میکرد که نشون میداد خیلی وقت بود که اشکال روی صورتش، جاری بودن
عقب نشست و سرش رو بالا آورد، بین مخلوط آب و خون، گلبرگای شکوفه گیلاس رو میدید که شناور بودن.

مامانش بی هیج حرفی دستش رو باز کرد و جه‌مین خودش رو توی آغوش گرمش رها کرد و روی شونه اش اشک ریخت، خانم نا همه سعی شو میکرد که پسرشو آروم کنه، یه دستش توی موهاش بود و با دست دیگه اش پشت جه‌مین رومیمالید تا بهش آرامش بده.

وقت جه‌مین آروم تر شد و فقط بیصدا فین فین میکرد، خانم نا به نرمی پرسید: کیه، عزیزم؟!
- جنو ... دوست پسر گرفته

فقط به زبون آوردنش باعث شد اشکاش دوباره روی صورتش بغلتن و پایین بریزن، خانم نا پیشونی پسرش رو بوسیده و محکمتر توی آغوشش فشردش، اصلا تعجب نکرد که جه‌مین عاشق جنو شده، چیزی که متعجبش میکرد این بود که چطور جنو تمام مدت نفهمیده بود

The Blue Bird | NominDonde viven las historias. Descúbrelo ahora