زخم پنجم

217 63 1
                                    


2014 - 2013، کلاس هشتم

تقریبا دو سال از کراش جه‌مین روی جنو گذشته بود. جه‌مین اوایل اهمیت نمیداد، فکر میکرد این یه احساس زود گذر عه که با زمان از بین میره. ولی از بین نرفت، هرچقدر که ازش میگذشت قدرتمندتر و قدرتمندتر بر می گشت.

راهنمایی با رسیدن بهار کم کم رو به پایان بود. هوا گرمتر شده بود، درختا با شکوفه های ریز سفید و صورتی چهره شهر رو قشنگتر کرده بودن، غنچه ها میشکفتن، از درختای قشنگ گیلاس، شکوفه های صورتی می‌بارید، و فقط دو و نیم ماه مونده بود که هشتم هم تموم بشه.

جه‌مین از ته قلبش خوشحال بود که از شر راهنمایی خلاص میشد،ولی خب یکم هم برای شروع دبیرستان استرس داشت. روبرو شدن با چهره های جدید، دوست شدن با آدمهایی که نمیشناختشون، همه اینا چیزایی بودن که نا جه‌مین اصلا توشون خوب نبود.

یکی دیگه از نگرانیاش این بود که پدر و مادرش از هم جدا بشن و از هرکسی که سرپرستی جه‌مین رو بر عهده بگیره، محله‌شون رو عوض کنه؛ یا بدتر جه‌مین رو با خودش ببره یه شهر دیگه. اونوقت دیگه نمیتونست جنو رو ببینه، این قلبش رو میشکوند.

خوشبختانه اواخر بهار، این مادرش بودکه سرپرستی کامل رو بر عهده گرفت و پدرش از خونه رفت. این به این معنی بود که به نظر نمیومد به این زودیا بخواد از جنو جدا شه.

The Blue Bird | NominDonde viven las historias. Descúbrelo ahora