part 2

312 87 14
                                    

صبح روز بعد خدمتکار های چانیول با دست پر به اتاقش اومدن
_اعلیحضرت خانم های جوان یکم بعد میرسند باید شما برای صبحانه خانوادگی و ملاقات با بانو ها آماده بشید
چانیول چشم های خابالوش رو به هم فشار داد و باشه ای زیر لب گفت و به سمت حموم رفت بعد دوش آب سرد رو به سرش باز کرد بعد از چمد دقیقه دوش بیرون اومد و خدمتکار ها سریع دست به کار شدن و چانیول رو عین شاهزاده جذاب آماده کردن چانیول با بادیگارد رسمیش به سمت تالار غذا خوری راه افتادن بادیگارد چانیول رو به سمت میز خانوادگی فرستاد و چانیول به سمت مادرش رفت
_صبح بخیر مادر و گونه مادرش رو بوسید
_صبح بخیر پسرم خوب خوابیدی؟
_بله
بعد به سمت پدرش که روزنامه میخوند تعظیم کرد
_صبح بخیر پدر
و پدرش کمی از چایی رو مزه مزه کرد
_صبح بخیر
چانیول روی صندلی نشست و مشغول خوردن شد و توی تبلتش اخبار رو چک کرد
_عزیزم برای اومدن خانم های خوشگل هیجان نداری؟
چانیول با دهن پر سرش رو بی طرفین تکون داد و بعد از تموم کردن غذای تو دهنش ادامه داد
_زیاد نه
مادرش اخمی کرد و به پدر چانیول نگاه کرد پدر چانیول پادشاه بدون اینکه سرش رو از روزنامه بلند کنه
_این آینده توعه پس باید برات مهم باشه
چانیول سکوت کرد
_ممنون بابت غذا
و بلند شد و تعظیمی کرد و به سمت تالار اصلی قدم برد صدای همهمه دختر های منتخب رو میتونست بشنوه با خودش گفت اگه این انتخاب پدرمه باید بهش اطاعت کنم و در رو باز کرد و وارد تالار شد دختر ها با لباس های رنگارنگ و به چانیول تعظیم کردند و چانیول شروع کرد به حرف زدن
_من شاهزاده پارک هستم و از آشنایی با شما بسیار خوشنودم امیدوارم لحظات خوشی رو کنار هم بگذرونیم و شما خوب اطلاع دارید که من فقط باید یه نفر از شما ازدواج کنم... من پرونده و مشخصات همتون رو خوندم و امیدوارم بزودی بتونم اسم همه شما رو حفظ کنم با خوندن پرونده های شما من چند نفر رو انتخاب کردم که حذف کنم اسم کسانی که میخونم رو اینجا بمونن و کسانی که نخوندم به سمت اتاق هاشون بروند و موقع شام میبینمتون
چانیول سمت ۱۱ نفر از دختر هارو خوند و اونا موندن و بقیه به سمت اتاق هاشون رفتند چانیول به سمت دختر هایی که تو اتاق بودن نگاه کرد
_ متاسفم اما باید شما رو حذف کنم علایق و یا استایلتون با تاپ مورد علاقه من جور نیست بازم متاسفم
همه دختر ها سر در گم شدن و بعضی هاشون گریه میکردن یکی از دختر ها با شتاب اومد جلو و دست های چانیول رو گرفت
_شاهزاده...من واقعا قول میدم کاری کنم که مورد علاقه شما بشم لطفاا... لطفااا بزارید بمونم
بادیگارد های کنار چانیول دختر رو از چانیول دور کردن چانیول ادامه داد
_متاسفم امیدوارم موفق باشید امشب رو از قصر لذت ببرید و به خدمت کار ها میگم غذاتون رو به اتاق هاتون بیارن دختر ها به سمت اتاق هاشون راه افتادن و بعضی هاشون زیر لب "این چه کاریه" دوست داشتم بیشتر اینجا بمونم" و... چانیول هم به سمت اتاقش رفت و نفس عمیقی کشید
ادامه دارد....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
حمایتش کنید لایک و کامنت یادتون نره :)

SelectionWhere stories live. Discover now