باد ملایمی می وزید و پوست چانیول رو نوازش میکرد و چشماش بخاطر نور خورشید اذیت میشد بلاخره چشماش رو باز کرد تا از نور خلاص بشه
_هیییعع... وات ده فاااککک
خدمتکار ها همزمان
_صبح بخیر شاهزاده
چانیول هوفی کشید
_بهتون گفتم خودم پا میشم میام نیاز نیست اینطور زهر ترکم کنین
خانم های خدمتکار خنده های ریزی کردن
و مشغول کار هاشون شدن در اتاق زده شد و منیجر چانیول اومد داخل
_صبح بخیر شاهزاده
چانیول خوابالو در حالی که خمیازه میکشید جوابش رو داد و منیجر ادامه داد
_خب برنامه امروزتون اینه اول باید بریم برای صبحانه ، بعد درجه دادن به افراد نگهبان جدید هست ، ملاقاتون با یکی از دختر ها ما قراری توی سینما قصر براتون آماده کردیم، بعد ناهار و بقیه کارهامون
چانیول باشه ای گفت و در همین حین آماده شدنش تموم شد
منیجر و شاهزاده پارک به سمت تالار غذاخوری حرکت کردن با ورود شاهزاده دختر های منتخب به احترام شاهزاده از جاهاشون بلند شدن چانیول با خودش فکر کرد سهون رفته یا اینجاست؟
فلش بک*
سهون نگاهی به ساعتش انداخت صبح ساعت ۷ بود یکی از خدمتکار ها زیرکی داشت به سهونی که نیمه لخت خوابیده بود نگاه میکرد سهون لبخند شیطونی زد و یه بوسه کوچولو روی گونه چانیول گذاشت و خنده ریزی کرد خدمتکار که این صحنه ها رو میدید خیلی زود سرخ شد و زود گفت
_ب بخشیدد ک که مزاحم شدمم
_هی هی آروم باش اون طوری که تو فکر میکنی نیست خدمتکار اوهومی گفت و با تعظیم اتاق رو ترک کرد سهون هم لباس هاش رو پوشید و به تالار غذاخوری رفت
پایان فلش بک *
چانیول درحالی که داشت به سمت میزشون راه میرفت سهون رو دید که بهش چشمک میزد چانیول نیشخندی زد این پسر واقعا جالبه...
ادامه دارد....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
حمایت کنید
شرط آپ بعدی : ۲۰ وت ۲۰ کامنت
دوسش داشته باشین ^^
YOU ARE READING
Selection
Fanfictionشاهزاده پارک چانیول تنها وارث و فرزند خانواده سلطنتی که به سن ۲۰ سالگی رسید باید رسم عجیب خانوادگی را انجام دهند تا بتواند ملکه خود را پیدا کند ۳۵ دختر از سراسر کشور به قصر میان تا با شاهزاده آشنا بشن و شاهزاده با یکی از دختر ها ازدواج کند تا که...