Good Years [Zayn Malik]

June 7th 2013

سوال آخر صفحه رو حتما جواب بدین♡
***
Nina's P.O.V

"زین شک کرده مگه نه؟"

من از برتو پرسیدم..

"نمیدونم.. چیز خاصی هست که بخوای قبل از رفتن با خودت ببری؟"

"همین چنتا لباسم و کتابام.. چیز دیگه ای نیست.. واسه ی این گفتم که یهو برنامه رفتنو تغییر دادن. اون حتما فهمیده. باید ترسیده باشن"

من دست به سینه به برتو نگاه میکردم که وسایلو برام جمع میکرد

"همیناس پس.. امشبو خوب بخواب.. فردا روز سختیه"

برتو کاملا بخش دوم حرفمو نادیده گرفت

"تا الان روزای راحتی رو داشتم؟"

من با خودم گفتم و چشمامو چرخوندم. اون سعی میکرد سر به سرم نزاره..

"زین بالاخره میفهمه.. مطمئنم میاد دنبالم. اون میبینه که منو از دیس ایز آس حذف کردن.. اصلا اون هیچی. من چند روزه باهاش در تماس نبودم. حتما کلی بهم زنگ زده. خیلی آسون گرفتین.. میتونه شکایت کنه.. هیلی فکر اینجاهاشم کرده؟"

"نینا.. یکم فکر کن"

برتو با تمسخر نگاهم میکرد

"فکر کردی اون همه پولو بخاطر چی دارن به مامانت میدن؟ در ازای اینکه تو ساکت بمونی. و حتی اگر.. بعد از سالها.. این قضیه پیگیری بشه و به نتیجه ای هم برسه.. تو باید دینتو به هیلی اینطور ادا کنی.. که نباید از حقیقت حرفی بزنی. که بگی به زور کاری رو نکردی. که در نهایت خودت مقصر همه ی اینا باشی. البته میتونیم حرف نزنی و نزاری کسی شک کنه. تا به جرم شراکت با یه مهاجر غیرقانونی که من باشم.. دستگیرت نکنن"

من ساکت شدم و با خشم به چشماش زل زدم

"فکر نمیکردم انقدر آدمای کثیفی باشین.. یعنی پسرا بهم گفته بودنا. فکر نمیکردم انقدر بخواین پیش برین.. انگار دارم تو یه سریال جنایی بازی میکنم"

"وقتی پای قدرت و پول وسط باشه.. هر چیزی که تو ذهن تو تخیلیه ممکنه تبدیل به واقعیت بشه"

برتو گفت

"میگم آلبرتو"

"بله؟"

"تصمیمت اینه تا آخر عمرت با منی زندگی کنی که ازت بدم میاد انقدر؟"

"تو بهم امید زندگی دادی.. ازت ممنونم و واسه ی همین نمیخوام از دستت بدم"

"عام.. اینا همه برای اون موقعی بود که من فکر میکردم تو خلافکار نباشی"

"من خلافکار نیستم"

"اوه جدی.. همکاری کردن با اینا اگه خلاف نیست پس چیه؟"

"خودتم داری همکاری میکنی"

"من مجبورم"

من داد زدم