_یسسسسسسسسس!
از رو صندلی پریدم
لویی هم بلند با من داد کشید
لویی_یسسسس ما تونستیم
مشت هامونو کوبیدی بهم و همزمان گفتیم
_زویی موفقه!
با نیشخند بهم یکمی خیره شدیم
لو_بزنیم تو کار سیستمش
_فردا پین روز سختی رو در پیش داره!
و خنده ی بلندی کردم
لو_مثل همیشه کاپل زویی برنده س !
چشماش برقی زد
زمزمه کردم
_بریم سراغ ادامه کارمون باید تمومش کنیم مگه نه؟
اونم مثل من زمزمه کرد
لو_درسته
رو صندلی خودمو انداختم بیشتر نزدیک مانیتور شدم یدونه از ارنج هامو رو میز گذاشتم و چونمو کف دستم گذاشتم و با دقت بیشتر و اخم ریزی به کار های لو توی کامپیوتر انجام میداد نگاه کردم ،اونم بدون هیچ استرسی و خونسرد کارشو خیلی سریع انجام میداد و تند تند از مدارک مورد نیاز شات میگرفت مثل همیشه کارشو بی نقص انجام داد تمام رد پاهای بجا مونده رو پاک کردیم و حالا نیم ساعته گذشته و الان تمام مدارک رو تو دستم دارم و نگاهشون میکنم!
_هرکدومشون باعث میشه که قیافه لیام پین بهت زده تو ذهنم نقاشی شه!
با پوزخند زمزمه کردم
لویی روبروم داشت قهوه میخورد خواست چیزی بگه که نگاش به پشت سرم خورد و گفت
_اووو خواهر های موفق اینجا ها چکار میکنید؟
لویی یه تا ابرو شو داد بالا و سوالی به پشتم سرم نگاه کرد
میخواستم برگردم که جی جی و بلا رو ببیننم که طبق معمول دست های کشیده و گرم دور گردنم حلقه شد
جی جی_والا ما که همیشه بودیم شما چسبیدید به پین ول کنشم نیستید مارو نمیبین
سرمو به سمت نیمرخ جی جی که سرشو رو شونم گذاشته بود چرخوندم و گفتم
_اووو جی بازی اصلی هنوز شروع نشده!
تو چشام نگاه کرد و گفت
جی_تو الان اینقدر درگیر شی من میترسم پین تو رو ازم بگیره!
نیشخندی زدم و گفتم
_اووو شاید چون من خودمو نمیتونم کنترل کنم!
و ضربه یی به دماغش زدم
جی_تو خیلی بدجنسی زین
و اخم کرد دست هاشو از دورم باز کرد به لویی نگاه کردم و باهم زدیم زیر خنده!
بلا_شما دوتا دوباره چیزی مصرف کردین؟ تا حالا که اینقدر سرحال ندیده بودمتون!
خندم که تموم شد به پشتی مبل تکیه دادم سرمو به عقب خم کردم و جوری که هردوشون بشنون گفتم
_خوشحالم چون قراره مامانم بفهمه من توانایی هرکاری رو دارم!
لویی_البته با کمک من!
جمله رو غرید
جی_ بحث مامانت شد میدونی خیلی وقته بهش سر نزدی پسر؟
انگشت شصت و اشاره مو رو چشمام فشار دادم و گفتم
_جی این بحث تموم کن اون به یه پسر خلافکار نیاز نداره!
صدای پاهشون که مبل نزدیک میشدن رو شندیدم با نشستن جی رو پام دستمو از روی چشمام برداشتم بلا هم رفت سمت لویی و کنارش نشست
بلا_هی لو از دوست پسر کله بلوند من چه خبر
و خندید
جی بیشتر خودشو بهم چسبوند و سرشو تو گودی گردنم فرو کرد وقتی نفس عمیقش به گردنم خورد حس چندشی بهم دست داد! من همیشه رو گردنم حساس بودم سر جی رو بدون اینکه نگاهش کنم از گردنم دور کردم و گفتم
_جی جی صدبار بهت گفتم رو گردنم حساسم نگفتم؟
و با اخم بهش نگاه کردم
جی بخاطر اینکه من با صدای بلند من بهش تشر زده بودم بغض کرده گفت
جی_خب..زی..من
حرفشو قطع کردم و گفتم
_نمیخواد حرف بزنی چون حوصله اشک ریزی هاتو ندارم و چون فردا روز مهمیه نمیخوام سر درد داشته بشم حالا از رو پام بلند شو میخوام برم بخوابم!
هیچی نگفت خودشم میدونه اگه رو حرفم حرف بیاره بد میشه فقط از روی پام بلند شد کنارم رو مبل با فاصله نشست سرشو انداخت پایین
بلا با اخم به خواهرش نگاه کرد رو به من گفت
بلا_این چه طرز برخورده ز..
لویی_هیسس بلا تمومش کن
و با نگاه (سرد) به بلا خیره شد که باعث اونم مثل خواهرش سکوت کنه و دهنشو ببنده با پوزخند نگاشون کردم و به لویی چشمک زدم مثل همیشه ثابت کردیم نزدیک ترین شخص به ماهم حق نداره رو حرفمون حرف بیاره
از جام بلند شدم
و با یه پوزخند بیصدا که فقط رو لبم شکل گرفده بود گفتم
_شببخیر لو
-شب خوش زی
و انگشت اشاره و کنارش پیشونی ش رو لمس کرد و بعد از پیشونیش فاصله داد
چند قدم به سمت پله ها حرکت کردم که یدفعه یچیزی یادم افتاد سریع برگشتم سمت لو گفتم
_راستی لو ...لباس های فردامو بگو اماده کنن همون لباس مدیری؟ کارمندی..
لو_لباس اداری،لباس اداری زین
سرمو تکون دادم و گفتم
_اره اره همونو بگو اماده کنن
منتظر جواب نموندم از پله رفتم بالا تا زود به اتاقم برسم سرم خیلی درد میکرد باید یه قرص میخوردم پله هارو پشت سر گذاشتم در اتاقمو که تو تاریکی فرو رفته بود اما مثل همیشه گرم باز کردم به سمت تخت دونفره م رفتم و نشستم روش، اباژور روشن کردم کشوی میز کنار تخت رو باز کردم و یه ورق قرص برداشتم دوتا دونشو بدون اب انداختم بالا و بعد رو تخت دراز کشیدم و ارنجمو گذاشتم رو چشمام سعی کردم بخوابم ولی نشد! دستمو از رو چشمام برداشتم پوفی کشیدم و دست بردم زیر پشتیم جعبه سیگار و فندک نقریم رو از زیرش اوردم بیرون یدونه نخ کشیدم بیرون بین لبام گذاشتم و با فندک روشنش کردم پک عمیقی بهش زدم و دود رو دادم بیرون و به دود غلیظش نگاه کردم دستمو گذاشتم زیر سرم و تو افکارم غرق شده بودم و پک های محکمی به سیگار میزدم و دودشو میدادم بیرون...، به خودم اومدم سیگارم تموم شده بود چرخیدم سیگارمو تو جاسیگاری روی دراور خاموش کردم و برعکس اونموقع تا چشمامو رو گذاشتم به خواب فرو رفتم!.._______
پارت ها کوتاهه ولی به مرور زمان که بیشتر بریم توی داستان بلند تر میشه
Zeze
YOU ARE READING
Water Hemlock
Romance❌ این فن فیک یه فیک اروم و رمانتیک نیست و اگه دنبال ناز نوازش و ارامش هستید این فن فیک رو برای خوندن انتخاب نکنین..!❌ ژانر:درام،اکشن،عاشقانه کاپل ها:زیام،لری روز های اپ:نامعلوم! توضیح نام: اسمش به فارسی میشه شوکران ابی که اسم یه گیاهه دلیل خطرناک...