" قسمت 30"

350 104 97
                                    

صدای تیک تیک عقربه های ساعت روی میز لی میتونست عامل خوبی برای از بین بردن جو معذب کننده داخل اتاق باشه.

با اون صورتی که لی عینکش رو با انگشت اشارش روی بینیش کمی پایین تر سر دادو با دقت بیشتری بهش زل زد، حال خوبی رو واسش تداعی نمی‌کرد

-میخوای اونطوری بهم نگاه نکنی؟  بیست دقیقه است اینجا نشستم حداقل یه چیزی بگو

کفری با صدای آرومی بیان کردو همچنان سکوت لی رو به همراه داشت.... چند لحظه بعد در حالیکه عینکش رو بالاتر کشید و روی حد استاندارد بینیش گذاشت چشماشو ازش جدا کرد

+چی بگم؟ دیدن احمق ها واسم جذابه.. میدونی چرا؟

نگاه کوتاهی به صورت خطش انداخت و ادامه داد

+باعث میشین کارهای احمقانتون جز نباید های زندگی مردم بشن و بخاطر همین... تحسینت میکنم

چشمک ریزی زدو طبق معمول صدای عصبی‌ رو شنید

-من نیومدم مدام کارامو بکنی تو چشمم اومدم بهم راه حل بدی

+من سی سال از خدا عمر گرفتم چهل سال دارم به تو راه حل میدم دست از سر کچلم بردار لامصب

متقابل صدای لی بالا گرفت و باعث جمع شدن چانیول روی مبل شد، اولین باری بود لی رو اونقدر عصبی میدید، به طوریکه حتی بخواد صداشو روش بلند کنه... میتونست بگه کاملا حق با اون بود اون که مسئول چهل سال زندگی نکبتیش نبود... پس آروم روی مبل عقب تر رفت و بهش که عینکشو در آورد و چشم هاشو ماساژ میداد نگاه کرد

+چان... بنظرم وقتشه خودتو جمع و جور کنی

دستشو از روی چشم هاش برداشت و به طور جدی بهش زل زد

+زندگی تو چه بخوای و چه نخوای تحت تاثیر مردی به اسم بکهیونه.. چه مثل دیروز که ناخواسته و پنهانی علاقه درونیتو فریاد کشیدی و چه مثل الان که بعد از حرفم میخوای انکارش کنی

منتظر بهش نگاه کردو اون مرد گنده از دیدش شده بود مثل پسر بچه های دبیرستانی که داخل یه پیرهن گشاد سفید رنگ سعی در قایم کردن خودشون داشتن

-من...

گوشاشو تیز تر کردو چانیول از پشت دیوار محافظی که از طریق لباسش واسه خودش درست کرده بود ادامه داد

-من فقط یکم گیج شدم

+همه همینو میگن،  *من گیج شدم  *من ناخواسته عاشق شدم *من هنوزم نمیدونم باید چیکار کنم * اما میدونی چیه؟

بعد از شمارشی که با انگشت هاش انجام داد با لحن کلفت و جدی تری ادامه داد

+این جمله های چند کلمه ای فقط یه اسم پنج حرفی دارن.. بهانه، پس بهونه گیری رو تمومش کن این مرحله دیگه مختص کاره من نیست اونو باید بسپری به قلبت ببینی واقعا گیجی و نمیخوای! یا داری بهونه میگیری و کاملا تکلیفت روشنه

💛 two divorced families 💛Donde viven las historias. Descúbrelo ahora