"قسمت آخر"

323 97 48
                                    

لی از استرس دستاشو مشت کردو بلاخره پا داخل کافه گذاشت.

با کنترل کردن خودش سمت میز خالی کنار پنجره رفت و نشست.

-سلام.. چیزی میل دارید؟

سرشو بالا برد و با دیدن قیافه‌ش سری تکون داد

+سلام.. یه آب لطفا

با ثبت سفارش کوتاه تعظیمی کردو منتظر ایستاد

+چیز دیگه ای لازم ندارین؟

لی سری تکون دادو پسر از جلوی چشماش دور شد
چند لحظه ای گذشت و لیوان آبی جلوش قرار گرفت

-اینجا میز مورد علاقم توی کافه است.

لی منتظر برای دلیل بهش نگاه کردو پسر لبخندی زد

-چون امروز زیباترین مشتری روش نشسته

نگاهی به پیرهن آبی روشنش انداخت و ادامه داد

-با این لباس واقعا زیبا شدی

+ببینم تو واقعا از چی من خوشت اومده؟ از همون اولی که دیدمت داری باهام لاس میزنی تا الان

-من بارها بهت گفتم تو فقط آدم دوست داشتنی و فهمیده ای هستی.. و ایناییم که بهت گفتم لاس زدن نبودن فقط حرفای دلم بودن

با کمی جدیت حرفشو به پایان رسوند و سینی رو زیر بغلش زد

-تو هنوز نفهمیدی احساس واقعی من به تو چیه؟

سری به نشونه تاسف نشون دادو قدمی به عقب برداشت.

-اگر فکر میکنی واسه لاس زدن بهت نزدیک شدم... واقعا واست متاسفم

سمت صندوق رفت و بعد از گذاشتن سینی روی میز نیم نگاه دیگه ای بهش ننداخت..

لی که فهمید انگار حرف قشنگی نزده قلپی از آب خوردو از جاش بلند شد

سمت صندوق رفت و اهمی کرد
با محل ندادن اون فرد بهش دستشو کمی جلو برد

+عذر میخوام منظور بدی نداشتم

-منظورتو خیلی واضح بهم گفتی اگه جوابتم اونقدر واضحه که خودم فهمیدم نیازی به گفتنش نیست

همونطور که مشغول نوشتن چیزی روی برگه بود گفت و لی آهی کشید

+میتونم ازت درخواست کنم فردا همو ببینیم؟

پسر برای لحظه ای دست از نوشتن کشید و سرشو بالا آورد

+فکر میکنم باهم حرف بزنیم خیلی بهتره

-در چه مورد؟

لی هر دو دستشو وارد جیبش کردو سری تکون داد

+درمورد خودمون

نیمه لبخندی ناگهانی که روی صورت فرد جلوش شکار کرد خبرای خوبیو بهش میرسوند

-ام..مثلا چه چیزایی باید در مورد خودمون گفته بشن؟

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Sep 24, 2021 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

💛 two divorced families 💛Onde histórias criam vida. Descubra agora