-خیلی ازت ممنونم که رسوندیم
چانیول لبخندی زدو سری تکون داد
+خونمون یه جا بود... زیاد هم نمیخواد ممنون باشی
هر دو پیاده شدن و سمت آسانسور حرکت کردن
-ماشینم درست شد واست جبران میکنم
با زدن دکمه و وارد شدنشون چانیول بهش نگاه کرد
+اومدیمو هیچوقت ماشین من خراب نشد... تکلیف چیه؟
با فشار دادن طبقه مورد نظر، بکهیون عقب رفت و بهش نگاه کرد
-خب.. میتونی یه روز از ماشینت استفاده نکنی اونوقت من میرسونمت
چانیول هومی کردو خندید
+پس فردای اون روزی که ماشینت از تعمیر گاه اومد بیرون منتظرم بمون
بکهیون در جواب لبخندی زدو نگاهش روی دکمه های آسانسور ثابت موند
+نگرانی؟
همونطور که به جلوش خیره شده بود نفسی گرفت
-نه زیاد
+درسته..
هر دو تا لحظه ی باز شدن در آسانسور سکوت کردن
بکهیونی که کمی بخاطر فردا نگران بود و چانیولی که تمام دغدغه اش این بود که الان باید چی بگه تا کمی از حالت خشک بودن در بیاد!چیزی که تمام مدت در طول خوردن شام و رسوندش به خونه و در حال حاضر فکرشو مشغول کرده بود این بود که باید کمی نزدیکش میشد و شاید اگر جراتشو داشت دستشو میگرفت! اما مغزش پر رنگ اخطار میداد که هنوز دو دقیقه از شروع دوباره رابطشون نگذشته و باید حالا حالاها صبر کنه
بکهیون سری چرخوند و با دیدن قیافه گرفته چانیول و انگار که هزار فکر داخل مغزش دور دور میکنن رو به رو شد
پلکی زدو آروم صداش کرد
-چان..
با نگرفتن جواب و دیدن همون قیافه صداشو کمی بالاتر برد
-چانیول
+چیه!
اروم سری چرخوند و با دیدن ابروهای بالا رفته بکهیون سری تکون داد
-نمیخوای از آسانسور بری بیرون؟
نگاهشو بسرعت سمت در گرفت و با دیدن در آپارتمانش سریعا بیرون رفت
بکهیونم پشتش از آسانسور خارج شد
-تو فکری پارک
سمت خونش حرکت کردو هر دو کناره هم مشغول زدن رمز خونه هاشون شدن
+اوکیم.. داشتم به کارای شرکت فکر میکردم
با شنیدن صدای باز شدن در نگاهی بهش انداخت و سری تکون داد
VOUS LISEZ
💛 two divorced families 💛
Roman d'amourاز پارت بیست و هفتم به بعد 💕 پارت های اول در پیج تگ شده در بیو 🍇