تهیونگ چرخید سمتش و لباش رو لمس کرد:
+ نمیدونی نبوسیدنت چقدر سخت بود.
بدون اینکه منتظر واکنش جونگکوک بمونه نشست و سمت سرویس بهداشتی رفت.
حموم های اتاق های اون کلاب، همیشه وسایل نویی توی حمومش میذاشت، و تهیونگ ِ حساس به استفاده ازشون راضی بود.جونگکوک تازه داشت یادش میومد چطور اون پسر به فاکش داد، چطور براش ناله میکرد و اجازه داد توش بیاد.
چشماش رو بست و صورتش رو منقبض کرد.
ملحفه رو روی نیم تنش داد و منتظر شد اون خون آشام بره.
تهیونگ چند دقیقه بعد ، مرتب و حوله پیچ شده سمت مبل توی اتاق رفت و باکسرش رو از بین شلواری که همزمان باهاش دروارده بود پیدا کرد و پوشید.
نگاهش به پسر و ملحفه روی عضوش افتاد و لبخند ملیحی زد:
+ هی آقا گرگه! میدونم بیداری، قبلا یبار یه بتا رو به فاک دادم و اون تا راند 4ام هنوز جون داشت، توکه آلفایی و ماهم آروم انجامش دادیم!
تهیونگ شلوارش رو پا کرد و مشغول کمربندش شد.
+ولی پسر! میتونم توی دفترچه خاطرات سبزم که مخصوص سوپرایز های زندگیم بوده، امشب رو بنویسم.
با لذت ادامه داد:
+ به فاک دادن یه آلفای چشم سبز شرقی.
+ خیلی غیر ممکنه، مطمئنم اگه به هیونگ بگم، باور نمیکنه.
پیرهنش رو برداشت و تنش کرد، برگشت سمت تخت و روبه کوک ادامه داد:+حتی اون سری هم باور نکرد که جفت امگای رئیس پک شرقیتون بهم پیشنهاد سکس داده!
لباش رو آویزون کرد و برگشت سمت مبل، کراواتش رو برداشت و جلوی آینه رفت.
+نمیدونم چی باعث شد که گرگت غرورش رو قورت داد و بهت اجازه داد زیر خوابِ من شی، ولی به نظرم کار درستی کرد!+ همیشه که نباید انجام داد، گاهی باید انجام بشی آقای گرگ!
نیم نگاهی به بدن پوشیده شده ی کوک انداخت و خیره به چشمای سبزش ادامه داد:
+ ببین اون چی میخواد، نه اون گرگ احمق داخلت!
دستی به موهای بلند مرطوبش کشید وکمی پریشونشون کرد.
کتش رو تنش کرد و انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش جسم پر عطش و نیازش داشت خودش رو توی اون گرگینه ی ساکت راحت میکرد.
لبخند ملایمی زد و نزدیک تخت شد، تعظیم کوتاهی کرد و مؤدبانه ایستاد:
+ ممنونم بابت امشب،امیدوارم توهم خوشت اومده باشه!
نیازی به معرفی نیست، برای یه وان نایت ساده ولی بی ادبیه اگر همینطوری رهات کنم.
+من کیم تهیونگ هستم،همونطور که دیدی ...
به چشماش که الان دیگه مشکی شده بود اشاره کرد و ادامه داد:
+من یه خون آشامم، از نژاد مونسترو.
نگاهی به سرتاپای کوک انداخت که بی هیچ حس و حرفی بهش خیره ست.
+ میدونم دوست نداری کمکت کنم، ولی قبل خروجم به خدمه ی اینجا میسپارم بیان پیشت.
لبخند دیگه ای زد و سمت در اتاق رفت، قبل از خروج برگشت سمتش و گفت:
+ نمیدونی نپرسیدن اسمت چقدر سخته!
و بعد دستیگره رو پایین کشید و بیرون رفت....
جونگکوک پاهاش رو روی میز وسط انداخته بود و روی کاناپه پهن شده بود و داشت به لباسها، مدل مو و کفش های بازیگرای سریال توی تی وی نگاه میکرد.
شب قبلش اونقدر توی اون تخت موند تا بعد چند ساعت کوتاه در محکم باز شده بود و نوچه های جفتش اومده بودن و برده بودنش.
هوسوک رو از دیشب ندیده بود و الان حدودا عصر بود، جفتش از دیشب یه جای دور بود ولی از راه دور دستور پیدا کردن پسرش رو داده بود.
دقیقا همون جایی که جونگکوک مونده بود تو تشخیص رنگ سر سوییچی کاراکتر مرد در پر صدا باز شد و قامت رعنای شوهر آیندش که حسابی قرمز بود، معلوم شد.
YOU ARE READING
𝗠𝗼𝗻𝘀𝘁𝗿𝗼-ᵛᴼᴼᴷ-ᴷᴼᴼᴷᵛ
Fanfiction༄𝕸𝖔𝖓𝖘𝖙𝖗𝖔 [COMPLETED] + یه آلفای بالغ، ترسیده و مغموم! با رائحه ی گرم! با انگشتای کشیدش صورت روشن پسر زیرش رو نوازش کرد و پوزخندی رو لبش نشوند، ادامه داد: +نترس! سیرابم از خونِ لذیذ یکی از هرزه های همینجا... که فردا صبح قراره عکس جنازش بره...