Ep 1

674 54 3
                                    

یوگسالوی/ 19:17 دقیقه عصر/ کوچه های بلگراد

جونگ کوک نقشه ی توی دستشو پایین اورد و خطاب به استیو که راننده بود گفت توی کوچه بعدی بپیچه
اندرو با حسرت گفت
_ بنظرتون میتونم امشبو با دوست دخترم باشم؟ اه لعنتی همیشه وقتی ماموریتیم دستم بسته میشه!

جنی دستشو روی بیسیم فشار داد و گفت
_ نمیخوام ضایعه ات کنم رفیق ولی اینکه بخاطر دوهفته رابطه نداشتن حش ری شدی دلیل نمیشه بخوای با صورتی که شبیه ذغال شده دوست دخترتو بکنی!

بلافاصله صدای انفجار خنده ی گروه توی بیسیم پیچید!
حتی فرمانده جدی و خشکی مثل جونگ کوک هم خنده اش گرفته بود و هم پای هم رزماش میخندید
خب کاملا حق با جنی بود!

دو هفته ماموریت بودن اونم تو این افتاب صورت کسی مثل اندرو رو افتاب سوخته کرد
بود مخصوصا که کاله هیچوقت تو استایل اون ادم نبود!
هوسوک از توی ماشین سوم با خنده تمام نشدنی گفت
_مرد شرط میبندم با دیدن قیافه ات همون لحظه بهم میزنه!

اندرو که بدجور ِکنف شده بود خطاب به جنی گفت
_ خیلی دوست دارم بدونم دوست پسرت با زن خشنی مث تو چجوری کنار میاد!
جنی لبخند دلبرانه ای زد و گفت: اوووه بیب من به هیچ مردی نیاز ندارم!
هوسوک با افتخار مشتشو بالا اورد و به مشت هموطنش زد

هوسوک:اون یه کابوس واقعیه!
استیو با نیشخند کمرنگی گفت
_این لعنتی دقیقا مثل لقبشه! "عروس مرده" !
جونگ کوک لبخندی به مکالمه تیم ش زد.

تیم مشترک کره_روسی که از 3 ماه پیش فرماندهی شونو به عهده گرفته بود و الان از اخرین ماموریت دوهفته ای شون برمیگشتن...اونا درست مثل خانواده اش بودن
دست برد و کلاهشو که برعکس روی سرش بود رو درست کرد اما لحظه ای که سرشو بالا اورد سایه ی فردی رو (که از پشت بوم) روی زمین افتاده دید...سرشو بالا برد اما با دیدن مردی که با بازوکا هدفشون گرفته بود فریاد زد

_بازوکا!!!
و دستشو روی دست تام گذاشت و فرمون رو با شدت به سمت راست کج کرد اما بازوکا ی شلیک شده به ماشین دوم برخورد کرد و باعث انفجار و چپ شدنش شد. با توقف ماشین بلافاصله از ماشین پایین اومد ، اسلحه اشو مسلح کردو توی نزدیک ترین کوچه پناه گرفت...

نگاه خشمگین و عصبیش اما روی ماشین درحال سوختن قفل شده بود...
هوسوک که پشت در ماشین پناه گرفته بود فریاد زد: برین برین!
و حینی که جنی و استیو به سمت دیوار میدویدن با تیراندازی ازشون پشتیبانی کرد

صدای جونگ کوک توی بیسیم پخش شد
_موستانگ یه راه فرار پیدا کن
استیو (موستانگ)ّ دستشو روی بیسیم گذاشت
_ اطاعت
جنی: تا 300 متری اینجا خونه های کپریه فرمانده اگه اشتباه بریم گیر میفتیم
جونگ کوک: تا نزدیک ترین پاسگاه چقد فاصله داریم؟

اما نگاه هوسوک میخ نیک بود که به شدت مجروح شدت بود از ماشین چپ شده بیرون افتاده بود
فقط چند ثانیه طول کشید تا تصمیمشو بگیره
_هوامو داشته باش!
خطاب به جنی گفت و با سرعت به سمت ماشین دویید.
جونگ کوک با دیدن هوسوک که حالا به ماشین رسیده بودعصبی از بی احتیاطیش فریاد زد

خط بالکان / The Balkan LineWhere stories live. Discover now