Ep 4

267 44 4
                                    

چشم هاشو باز کرد...از تکون ها و صدای لاستیک روی سنگ ریزه ها میتونست بفهمه توی ماشینه...
پلکی زد تا تاری چشم هاش بهتر شه اما سرش به طرز عجیبی درد میکرد...با یادآوری اخرین اتفاق قبل از بیهوش شدنش اهی کشید و سعی کرد بشینه

هوسوک که متوجه بیدار شدن رز شده بود از ایینه بهش نگاه کرد
_خوبی؟
با ابروهای توهم رفته از درد دستشو که حالا بخاطر زخمش خونی شده بود از زیر موهاش بیرون کشید و به مردی نگاه کرد که با لباس نظامی پشت فرمون نشسته بود

"اوه! یه مرد شرقی دیگه!"
اولین جمله ای که با دیدن هوسوک به ذهنش رسید این بود!
_ما کجاییم؟
هوسوک:1 کیلومتری فرودگاه
_فرودگاه؟!
هوسوک:نمیتونیم به شهر برگردیم، تمام جاده های منتهی به شهر بسته شده...فرودگاه تنها جای امنه

و زیر لب ادامه داد:البته تا قبل از امروز!
از بین صندلی ها رد شد و روی صندلی کمک راننده نشست...هیچوقت از صندلی عقب خوشش نمیومد!

رز:گروه پرستارایی که توی روستا بودن چی شدن؟
و روپوشش که حالا خونی و خاکی شده بود در اورد و روی صندلی عقب انداخت
_اونا زودتر از ما حرکت کرده بودن...باید تا الان رسیده باشن، نگران نباشین افرادم اسکورتشون میکنن

رز گیج پرسید:چرا تو همراهشون نرفتی؟!
هوسوک روبروی ورودی فرودگاه ترمز کرد و به سمتش چرخید
_ دنبال تو می گشتم!
با بالا رفتن مانع چوبی هوسوک پاشو روی گاز فشار داد و وارد محوطه شد

با پیاده شدن جی هوپ اونم پیاده شد و با فاصله دنبالش کرد.
کمی جلو تر جمعی چهار نفره رو دید که فردی پشت بهش داشت براشون حرف میزد..

_...از ماشینای اضافی به عنوان مانع استفاده میکنیم و توی تمام ورودی های مواد منفجره کار میذاریم...
جنی که اول از همه متوجه هوسوک شده بود، با دیدن دختر همراهش ابرویی بالا انداخت و با صدایی بلند گفت
_میدونی من بیشتر شبیه فرشته عذابم ولی این یکی خود فرشته اس!

جونگ کوک ابروهاشو از حرف جنی توهم کشید و
برگشت تا مخاطب حرفشو ببینه اما با دیدن اون پزشک به وضوح شوکه شد!...رز هم درست مثل جونگ کوک خشکش زده بود
جونگ کوک اعتقادی به سرنوشت نداشت...نه تا دیدن دوباره اون دختر!

نه تا دیدن دوباره اون دختر!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
خط بالکان / The Balkan LineWhere stories live. Discover now