Psychological love
مستقیم سمت دفترش رقت . پشت سرش کریس وارد اتاق شد .
_منتظرت بودم چانیول ... سوژهها چطورن ؟ خوشت اومد ؟
_معلومه ... مخصوصا از یکیشون که بیشتر ... چندتا از این امگاهارو برای قرار داد آماده کن ... فردا که اسلحهها رو گرفتیم اینارو به عنوان یه کادو بهشون بدیم
_حتما چندتاشون رو اماده کنم ؟
_اووم ... ۲۰ تایی حاضر کن ... دقت کن خوشگل باشم ... اندامشون خوب باشه ... حتما هم قبلا بردنشون یکی از موادی توهم زای ضعیف بهشون بزن تا خمار باشن
_اطاعت میشه
_راستی ... اون امگا کوچولوی تو اتاقمم بزار تو لیست ... ازش استفاده کردم ... طعمشو چشیدم ... شاید برای رئیس اوه چشمگیر باشه و پسندید
_بله
_میتونی بری
کریس اطاعت کرد و رفت .
دو روز دیگه قرار بود با قاچاقچیای اسلحه قرار داد ببندن که اونا بهشون اسلحه بفروشن و ایناهم به اونا امگا یا مواد بدن .
چانیول به کیسههایی که جلوش بود نگاه کرد .
_خب عزیزای دلم ... حالتون چطوره ؟ ... میدونم دلتون میخواد که یکی مصرفتون کنه .. ولی شما جز ارزشمندترین موادای منین ... به هرکسی نمیدمتون ... درضمن شما خیلی گرونین ... لیاقتتون یه ادم پولدار احمقه ... حالا چرا احمق؟ ... خب فقط یه احمق یه مادهی خطرناک رو میخره و مصرف میکنه
چانیول رو به روی کیسهها وایستاده بود و طوری باهاشون حرف میزد که انگار اونا صداشون رو میشنون .
کیسهای که حاوی بلورهای ریز آبی رنگ بود رو برداشت .
_ستارهی آبی* من ... تو واقعا قدرتمندی .. خیلی خطرناکی
)ستارهی ابی یه مخدر خطرناکه که معتادا رو تبدیل به آدم خوار میکنه )
_تو نباس دست هر کسی باشی ... دلم نمیخواد قاتل بشم
خندهای کرد .
_دوست ندارن قاتل بشم؟ ... ولی یه جی بهت بگم ستارهی من .... من همین الانشم دستم کثیف شده ... خیلیا رو نابود کردم و مستقیم ... راهی اون بهشتی کردمشون که بهش باور داشتن ... حتی وقتی میرفتن هم به اون بهشت اعتقاد داشتن ...پس میزامت توی صندوق تا کسی بهت دست نزنه
سراغ کیسهی بعدی رفت .
_فلاکای عزیزم ... فکر نکن فراموشت کردم ... تو خاصی ... ولی تو ... منو تبدیل به یه قاتل نمیکنی ... تو هم ارزشمندی ... طوری که ... اگه یه جوون تورو مصرف کنه ... محکوم به اینه که باقی عمرشو مثل یه جنازه سپری کنه

YOU ARE READING
Psychological love
Actionزندگی بکهیونی که توسط باند قاچاق انسان دزدیده شده و بعد از تحاوزی که پارک چانیول بهش میکنه اونو به رئیس قاچاقچی اسلحه به عنوان کادوی جشن قراردادشون به اوه سهون میده . امگایی که روانشناسی خونده ولی نمیتونه با بازی کرده با روان این مجرما اونارو محبور...