ch.3🌺

249 46 7
                                    

Psychological love





سلااام گایز چطورین؟
یه سوال ازتون دارم  ... بپرسم ؟
خب از اونجایی که نمیتونم بمونم و دلم پیش انیمه‌ی مورد علاقم گیره 😂میخواستم اونارو هم به عنوان یه شخصی بیارم تو فیک 😅
حالا میخوام نظرتونو بدونم ... اگه شما هم مشکلی نداشته باشین من این دل در حال زار زدنو راحت کنم ..

خب .. بریم سراغ ادامه‌ی داستانمون ...














سهون هنوز هم بعد از گذشت چند روز بهش سر نزده بود .
خدمتکاری که براش غذا و وسایل مورد نیازشو میاورد هر بار میگفت که امشب ارباب بهش سر میزنه ولی ... اون نمیومد

ذهن بکهیون پر از سوال‌هایی بود که جوابشو فقط اون الفای مغرور میدونست .

تا حالا درمورد ماهیتش فکر نکرده بود .
اون الفا یه الفای خشن بود .

(نیل: باس درمورد ماهیتا یکم باهم صحبت کنیم .... باس یکم بهتون اطلاعات بدم که بدونین الفای خشن یعنی چی؟ )

بکهیون یه امگای مطیع بود که برای الفاهای خشن مناسب بود .

هرچقدر که تلاش میکرد جلوی نگهبان‌ها و یا حتی اون زن خدمتکار وایسته نمیتونیت . امگای درونش اونو به سمت عقب هل میداد.

کاترین (خدمتکار بکهیون که براش غذا و اینا میاره) بتا بود . بتایی که بعد از پس‌انداز و جمع کردن پول کافی تبدیل به امگای رهبر میشد .

دقیقا نمیدونست چند روزه که اونا زنجیر شده . آزادیش در حد نشستن روی تخت و خوردن غذاهای مختلف و گاهی بد مزه بود .

حتی برای رفتن به دسشویی هم باید با مراقبت‌های ویژه میرفت .

+حوصلم ... به چوخ رفت ... بد نمیشد حداقل بهم یه موبایل یاااا ... چیزی واسه بازی میدادن .. تا سرگرم بشم

همونطور که سرشو به تاج تخت تکیه داده بود غر میزد .

+تنها آدمایی که میتونم ببینم کاترین و پرستار بچمه ... عاا یادم افتاد میتونم پسی (پرستاره رو میگه) رو اذیت کنم ... یا کتی رو بکشم اینجا بگم اوپس دستم خورد ... قبول کن سرگرم کنندس .. سقف .. تو دوست خوبی هستی ... باور کن ... نه بابا تعریف بیجا نمی‌کنم ازت واقعا یه دوست خوب و وفاداری هستی ... به حرفام گوش میدی و تایید میکنی و منم اونقدر خلم که دارم با چندتا آجر نمناک حرف میزنم :/ ... زندگی خیلی سخته سقفی جون ... خوبه یقف شدی به یه درد میخوری ... مثل من یه جا ننشستی و پرستار و خدمتکارت باهات عین یه سگ رفتار نمیکنن :/ موندم چرا دارم الان باهات حرف میزنم ... بعد اینجا باس برم پیش یه روانشناس ... خلم دیگه .. خودم روانشناسم بعد میخوام برم پیش روانشناس :/ ... خدا هیچ جووتی رو به روز من در نیاره . آمین

همچنان داشت با خودش صحبت میکرد که صدای گوش خراش در اونو به خودش آورد .

+سلام کتی ... نهار چی داریم ؟

_ارباب گفتن که شمارو ببرم پیشش

+به کدامین دلیل ؟

_به دلیل اینکه غذا خوردنتون رو چک کنن و بعدش برین پیش دکتر

+دکتر ؟

_چکاپ ... برای بارداری یا داشتن زمینه‌ی بیماری خاص و اینجور چیزا

+ششتتت ... قراره برم بیرون

با شدت از تو تخت بیرون اومد و به سمت کمد پرواز کرد .
با تکون شدید و بالا پایین پریدنای بکهیون کاترین ترسید .

_بکهیون آروم باش .... تو نباید اینقدر هیجان داشته باشی

+ها؟ ... درمورد چی حرف میزنی؟

_اگه باردار باشید ... ممکنه بچه سقط بشه

+دقت کردی خیلی سریع ضمیر عوض میکنی؟ ... و نگران نباش من تو دانشگاه که بودم درمورد بچه‌ها خیلی تحقیق کردم ... جنین با حرکتای من سقط نمیشه .. درضمن از کجا اینقدر مطمئنی که من حاملم؟

_من نگفتم حامله‌اید ... گفتم اگه باردار باشید

+واقعا؟ .. اینو گفتی ؟

_بله‌

+بیخیال مهم نیست ... بچه‌های من به خودم میرن و دو دستی از بند نافشون میچسبن تا نیوفتن

(نیل: دارم میبینم دانشگاه داره خراب میشه ... با این علمی که داری بکهیون جون ... تمام نظم جهانو بهم ریختی 😂(

_جنینی که چند روزه بوجود اومده بند ناف نداره ... اون هنوز یه سلوله

+عاا .. اینم مهم نیست کتی ... بهم بگو بیرون سرده یا گرم ؟

_گرم

+کرمی بپوشم یا چرم اسپرت ؟

_کرمی ... ارباب امگاهایی که میتونن خودشون رو ظریف نشون بدن خوششون میاد

+چقدر اربابت بد سلیقس ...‌ من اسپرت دوست دارم

_یعنی شما هم بد هستین؟ .. چون ارباب شما رو پسندیدن

+عاا .. اصلا به اینجاش فکر نکردم ... خب تو این مورد شانس اورده

_لطفا زود باشین ارباب از منتظر موندن بدشون میاد .

+اومدم اومدم



.
.
.

چند دقیقه بعد بکهیون سر میز صبحانه بود با لباسهایی که کاترین پیشنهاد داده بود و بکهیون پسندیده بود .





Psychological love Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang