زندگی بکهیونی که توسط باند قاچاق انسان دزدیده شده و بعد از تحاوزی که پارک چانیول بهش میکنه اونو به رئیس قاچاقچی اسلحه به عنوان کادوی جشن قراردادشون به اوه سهون میده . امگایی که روانشناسی خونده ولی نمیتونه با بازی کرده با روان این مجرما اونارو محبور کنه که ولش کنن . زندگی جوری رقم میخوره که اون با دوتا الفا زوج میشه که هر دوتای اونا در جای خودشون میتونن با یه حرکت بهش آسیب برسونن . چی میشه اگه بهش حق انتخاب بدن و اون هردوشون رو بخاطر دوتا موجود کوچولو قبول کنه؟