ch.4🍁

248 47 4
                                    

Psychological love















بعد از اعترافی که از بکهیون گرفت حس میکرد خشم تمام وجودش رو گرفته .

ماشین با سرعت وحشتناکی حرکت میکرد .

اون آلفا چطور تونسته بود اونو اینجوری تحقیر کنه ؟
چطور یادش رفته بود که اون به الفای خشنه ؟

(الفای خشن یعنی نگاه نمیکنم خری یا خرمگس میزنم لهت میکنم )

نمیدونست کی به خونه‌ی چانیول رسید .

وقتی که رسید منتظر باز شدن کامل در نموند .

_چااننیوووللل

با صدای بلند الفارو صدا زد .

چانیول با صدای فریاد سهون از اتاق کارش بیرون اومد. 

قدمای سهون سنگین و سخت بود . قدمهای پر قدرتی برمیداشت و هر کسی با دیدن اون بدن و اون اخم غلیظ به لرز در می اومد .

وارد عمارت شد .

چانیول بالای پله‌ها وایستاده بود .


پله‌ای که چان بالاش وایستاده

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


پله‌ای که چان بالاش وایستاده

تصور کنین اینم خونشه بزرگه چون توش کارای بد میکنه

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

تصور کنین اینم خونشه بزرگه چون توش کارای بد میکنه.

_اینجا طولیه‌ی خودت نیست اوه سهون

_توی حرومزاده ... چطور جرعت کردی که امگای حامله بهم بدی ؟

_چی ؟

_و میدونی جالبیش کجاست ؟ ... اون حرومزاده‌ی توی شکم بکهیون از توی توله سگه

_مواظب حرفات باش اوه سهون  ... من به اون امگا دست نزدم

_مطمئنی ؟ ... ولی خودش گفت که توی تخم سگ بهش دست زدی

_چرا حرف یه هرزه رو باور میکنی و حرف شریکتو باور نمیکنی ؟

_همون هرزه‌ای که میگی ... تو شرایطی نیست که دروغ بگه ... این شراکتم  به درک ... همینجا دفنت میکنم

آلفا اسلحه کمریشو دراورد و روی سر چانیول گذاست .

صدای جیغ خدمتکارا توی فضای سنگین بین اون دوتا امگا پخش شد .

الفای مسلطی که آروم بود و منتظر بود تا الفای رو به روش کارشو انجام بده و الفای خشنی که بخاطر حقارتی که مسببش الفای روبه روش بود .

_اقای اوه سهون ... بهتره اسلحه رو پایین بیارید ... بهتره با آرامش صحبت کنیم

_کریس وو ... دخالت نکن ... من نمیتونم این حقارت رو تحمل کنم .. صاحبت باید مجازات بشه

_میتونیم کنار بیایم

کریس سعی در قانع کردن الفای عصبی داشت .

_خب اگه خیلی برات مهمه .. بهت اجازه میدم بچه رو بکشی

_تو حرف نزن چانیول ... اون بچه‌ی منم حاملس ... نمیتونم ریسک کنم

_ای وای ... پس گیر افتادی

_درسته گیر افتادم ولی راهی دارم

_و اون چیه ؟

_حرصمو سرت خالی کنم

اسلحه رو پایین تر آورد و به شونه‌ی راستش شکلیک کرد.

_دفعه‌ی بعد لوله‌ی اسلحم .. وسط پیشونیتو سوراخ میکنه .

گفت و از اونجا خارج شد .


راه برگشت به عمارت کوتاه تر از اون چیزی به نظر میومد که واقعا بود .

Psychological love Donde viven las historias. Descúbrelo ahora